اگر از اطلاعات شغلیت کاملا آگاه نباشی، فرصت های بزرگی رو از دست خواهی داد

درس ششم: یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد میکنه که با ماشین برسونش به مقصد. راهبه سوار ماشین میشه و راه میفتن. چند دقیقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه!؟
راهبه میگه: پدر روحانی، روایت مقدس 129 رو بخاطر بیار!؟
کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه. چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پای راهبه تماس میده!؟
راهبه باز میگه: پدر روحانی روایت مقدس 129 رو بخاطر بیا!؟
کشیش زیر لب فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش میرسونه . بعد از اینکه کشیش به کلیسا برمیگرده، سریع میره و از توی کتاب روایت مقدس 129 رو پیدا میکنه و می بینه نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن . . . کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی، خواهی رسید»

هیچ نظری موجود نیست: