آزموده را آزمودن خطاست

از قدیم (شاید زمان حضرت آدم) نگهداری اشیاء و چیزهای با ارزش دغدغه انسان ها بوده! این "اهم" انسان ها که گاه فقط ارزشی شخصی فردی بود و برای غیر چندان چشمگیر نبوده، گاه تا مرز گفتار و اعتقادات نیز پیشرفته است!
در کل، پیدایش ابزار آلات امنیتی و حفاظتی ریشه در همین موضوع داشته - از صندوقچه و صندوق خونه و گاوصندوق و دوربین های مدار بسته و صندوق های امانات (برای دارایی های مادی) گرفته تا نرم افزاره و سخت افزارهای امنیتی (اثر انگشت) و ... برای رایانه های امروزی - تا بتوانیم از سرمایه های منقول تا ایدهای غیر منقول را از دسترس دیگران (نامحرم) دور نگه داریم.
در دین اسلام نیز فلسفه حجاب (که بصورت شعاری، نه عملی برآن تاکید داریم) نیز بر همین اساس قرار داده شده تا گوهر وجودی انسان (بخصوص زنان) از دید و به تبع آن دسترسی همگانی در امان و محفوظ بماند.
و از دلایلی که مانع تحریف قرآن - بر خلاف کتب آسمانی دیگر – شده محفوظ بودن آن در لوحی است که جز پاکان به آن دست (فهم) نمی یازند(واقعه.آیه78 و79)
در اصل در اسلام بر این موضوع تاکید شده که برای در اختیار داشتن و دانستن هر چیزی (با توجه به ارزش آن) باید افراد دارای شرایطی باشند تا لایق داشتن و دانستنش باشند. مطالعه دیگر موارد اعتقادی اسلامی، تاکید دینی براین اصل را نشان می دهد. بنابراین ضروری است مسلمانان و بخصوص حکومتی که متاثر از نام اسلام و اسلام است بگونه ای رفتار کند که در دین اسلام بیان شده، نه سلایق فردی!
"هر کسی کز ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من"
یعنی با در دسترسی آسان قرار ندادن موارد ارزشمند اعتقادی و عرفی، از سوء استفاده و یا توهین و به سخره گرفتن آنها جلوگیری کنیم، چیزی که در این سال ها، مخصوصا بعد از رحلت امام(ره) به آن کمتر توجه شده!
قیاس این زمان (از سال 68 به بعد) با قبل از انقلاب نشان دهنده این است که – مخصوصا در رده های میانی حکومتی ما – تصمیمات فرهنگی و تبلیغی ما هیچ تغییر اساسی و بنیادی نداشته و تغییر حکومت، فرهنگ جامعه را به مسیری که اسلام توصیه کرده، نتوانسته است راهنمایی کند و بعضا قوانین و دستورات فرهنگی مصوب ما نه تنها کمکی در این زمینه نکرده است، بلکه باعث تسهیل دسترسی مخالفان به راه های نزدیکتر نیز شده است!
در سال های قبل از انقلاب اعتراضات مردم بصورت بی احترامی بر عکس محمدرضا شاه نمود یافت و این نوع اعتراض بخاطر تسهیل در دسترسی عکس وی بود که البته علت این دسترسی آسان، خودش بود! یعنی با دستور نصب عکس خود بر روی در و دیوار به تصور ایجاد محبوبیت، با دست خود باعث شکستن ابهت (پوشالی) و محبوبیت (کاذب) خود شد! این آغاز راه سرنگونی حکومت وی شد، که در برخورد با افراد خطا کار، باعث زایش ناراضیان - در برخوردهای سلبی - بر عده قبلی شد.
سال هاست که در دهه فجر تصویر بارزی از زمان پیروزی انقلاب در صدا و سیما پخش میشود، که یادآور فرهنگ عام جامعه ایران است! در این تصویر مردی روزنامه ای با تیتر "شاه رفت" را مانند کلاه بر سر گذاشته و در دستان اسکناس هایی دارد که تصاویر محمد رضا پهلوی را از روی آنها کنده است!
فارغ از درستی و نادرستی عمل مردم و عکس العمل حکومت آن زمان در قبال مردم، باید در نظر گرفت که راحتی این نوع توهین و ارتکاب به اصطلاح جرم، به شخص اول حکومت جز در دسترسی آسان ابزار توهین توسط خود حکومت چیز دیگری نبود. در اصل حکومت و شخص محمدرضا پهلوی قبل از هر کس دیگری مجرم بودند!
حال بعد از آن تجربیات حکومتی قبل از انقلاب و توصیه های امام(ره) در زمان حیات خویش، مسوولین کنونی نظام نمی بایست اشتباهات گذشته را دوباره تکرار"که آزموده را آزمودن خطاست" و با جلوگیری از فرهنگ چاپلوسی عده ای (مخصوصا در رده های میانی مدیریتی) از چنین حوادثی جلوگیری می نمودند.
حواث اخیر در توهین به امام را اگر با حسن نیت، نتیجه چاپلوسی عده ای در تصویب بعضی قوانین ندانیم، قطعا بیانگر بی تجربگی و بی دانشی آن عده است، آنجا که در یکی از ادوار مجلس – بعد از رحلت امام – قانونی مبنی بر چاپ تصویر امام بر روی همه اسکناس های رایج تصویب شد!؟ تصویب کنندگان این طرح هدف شان از این قانون چه بود؟ ارزش به امام؟ آیا اندیشه های امام به اندازه پولی است که عکس امام بر روی آن درج شده؟ پولی که فقط در مرحله تولید و چاپ می توان احترام به آن را تضمین و بعد از ورود به جامعه ناخواسته (در اغلب موارد) و خواسته (در معدود انگشت شمار) مورد توهین قرار می گیرد!
رد و بدل شدن پول در بین اقشار مختلف جامعه، از متکدی خیابان و رفته گر و مکانیک و میوه فروش و کاسب و بازاری و ... تا مهندس و دکتری که کیف پولش را در جیب عقب خود می گذارد و پشت ماشین می نشیند! در هیچ کدام نشانه ای از هدف تصویب کنندگان طرح مشهود نیست! این درست همان کاری بود که شاه و اطرافیانش (قبل از انقلاب) و امروز در اکثر کشورهای غیر مسلمان انجام می گیرد، تفاوت حکومت اسلامی ما با آنان کجاست؟
در راهپیمایی های سال های پیش اعم از روز قدس و 22 بهمن و دیگر راهپیمایی ها، آیا چند ساعت بعد از اتمام راهپیمایی از همان مسیر رد شده اید؟ آیا تصاویر امام را بر روی زمین ندیده اید که ماشین ها و آدم ها بدون توجه از روی آن رد می شوند؟ به راستی چاپ این همه تصاویر (یک بار مصرف) در مناسب های مختلف، کمکی هم به نشر افکار و اندیشه های امام می کند؟ یا راهی برای گرفتن امتیاز و بودجه های غیر متعارف برای عده ای است؟
پس توهین به امام خواسته یا ناخواسته – طی این 20 سال – با وضع کردن قوانین سطحی و مطالعه نشده، وجود داشته، فقط ما غافل بودیم! سزاوار است به گذشته نگاهی بیندازیم تا تصمیمات ما باعث بهره برداری و سوء استفاده دیگران نشود!

اسماعیلی | آذر88
شکیبا، پیروزی را از کف ندهد اگر چه روزگارانی بر او بگذرد


قدرت هاشمی اسطوره یا واقعیت

شاید سخنی به گزاف نرفته باشد اگر ادعا شود اکبر هاشمی رفسنجانی یکی از پیچیده ترین و در عین حال یکی از دشوارترین چهره های نظام اسلامی ایران برای تحلیل است. خود این پرسش که قدرت او به راستی چقدر است به تنهایی برای توصیف پیچیدگی وی کفایت می کند.
برخی او را چنان تصویر می کنند که از نفوذی مرموز اما به غایت نیرومند و عمیق برخوردار است. به نحوی که بسیاری تصور می کنند دست پنهانی او در بسیاری از امور مهم و سرنوشت ساز کشور ظرف سه دهه گذشته دخالت داشته و اگرچه ظاهرش نشان نمی دهد اما سرنخ خیلی از مسائل مهم کشور در گذشته و حال به وی بازمی گردد. شاید به واسطه این تصور است که یکی از پرسش های بعد از انتخابات از جانب بسیاری از مردم این بوده که «چرا هاشمی ساکت است» یا اینکه «چرا هاشمی کاری نمی کند». آنان که معتقدند او از قدرت پنهانی زیادی در نظام برخوردار است، به این پرسش پاسخ می دهند که «هنوز زمانش نرسیده و هاشمی به موقع اش برگ آسش را رو خواهد کرد».
خود این پرسش که «چرا هاشمی کاری نمی کند و ساکت است»، مبین این باور است که او از یک قدرت زیاد و پنهانی برخوردار است. چنین نگاهی پیرامون هاشمی همواره وجود داشته است. اگرچه امروز شاید این باور پیرامون «اسطوره قدرت هاشمی» قدری کم رنگ شده باشد، اما هر قدر که به گذشته می رویم این اعتقاد پررنگ تر و جدی تر می شود.
به راستی این باور عمومی پیرامون اسطوره قدرت هاشمی چقدر به حقیقت نزدیک است؟ آیا به راستی و در عالم واقعیت هاشمی از یک قدرت و توانمندی ویژه یی برخوردار است؟ یا اینکه این باور به قدرتمندی وی بیش از آنکه واقعیت باشد، به خیال، اسطوره و افسانه نزدیک تر است؟ پرسش از قدرت هاشمی را به گونه یی دیگر هم می توان مطرح کرد. آیا به راستی آن گونه که مخالفان اصولگرای تندرواش می گویند هاشمی رفسنجانی در راس یک قدرت مافیایی است؟
آیا آن گونه که مخالفان وی ادعا می کنند هاشمی رفسنجانی، خانواده و نزدیکانش هدایت یک باند مافیایی اقتصادی را افزون بر مافیای قدرت سیاسی در دست شان دارند؟ آیا آن گونه که برخی از منتقدان اصلاح طلب وی مدعی اند، هاشمی در خفا با اصولگرایان است یا برعکس آن گونه که برخی از اصولگرایان تندرو مدعی اند، سرنخ ناآرامی ها، حوادث و به تعبیر آنان «فتنه بعد از انتخابات» در دست هاشمی رفسنجانی است و اوست که در خفا و به گونه یی نامرئی جنبش سبز را رهبری می کند؟ پرسش هایی از این دست است که هاشمی رفسنجانی را اینچنین ویژه و تک در میان شخصیت های سیاسی ایران می سازد.کدام یک از دیگر رهبران نظام را می توان سراغ گرفت که مرز بین حقیقت و افسانه، اسطوره و واقعیت پیرامون شان اینچنین مخدوش و پرابهام و رمزآلود باشد؟ چرا در مورد هاشمی چنین وضعیتی وجود دارد؟ و پرسش مهم تر اینکه به راستی هاشمی چقدر قدرت دارد؟
پاسخ به این پرسش ها نه ساده است و نه راقم این سطور هرگز ادعای دانستن آنها را دارم. به رغم آنکه بیش از پنج سال به همراه همکارم خانم فرشته اتفاق فر ساعت ها با آقای هاشمی گفت وگوهای صریح و بی پرده داشتیم (حاصل آن گفت وگوها کتاب «هاشمی بدون رتوش» است که سال گذشته چاپ شد). بگذارید از اینجا شروع کنیم که نخستین اشکال آقای هاشمی رفسنجانی هوش فوق العاده، ذکاوت و IQ بالای وی است. شاید بسیاری از خوانندگان متعجب شوند که چرا IQ بالا و هوش و استعداد فوق العاده را من «اشکال» آقای هاشمی می دانم. هوش و استعداد بالا اگر برای پیشبرد امور صرفاً فردی به کار گرفته شود، البته که نه تنها اشکالی برای شخص ایجاد نمی کند، بلکه باعث موفقیت فردی وی هم می شود.
اما اگر قرار شود سیاستمداری از هوش و استعداد بالایش برای بهبود امور مملکتی و پیشرفت جامعه اش بهره برداری کند با هزار و یک اشکال روبه رو خواهد شد، همچنان که آقای هاشمی رفسنجانی روبه رو شده است.
البته هوش و استعداد هاشمی همیشه برایش دردسرآفرین و اسباب گرفتاری نبوده است. فی الواقع یکی از عوامل مهمی که باعث شائبه «اسطوره قدرت» هاشمی شده همین هوش و استعداد و IQ بالای وی است. من ظرف یک دهه گذشته با بسیاری از مدیران ارشد، وزرا و مسوولان رده بالای هاشمی گفت وگو داشته ام. در میان آنان همه نوع تیپ اجتماعی یافت می شوند. از حزب اللهی ها و مومنان دوآتشه گرفته، تا کسانی که خیلی هم داغ نبودند؛ از متخصصان یا تحصیلات دکترا و مهندسی از معتبرترین دانشگاه های اروپا و امریکا تا کسانی که حضورشان در کنار هاشمی به واسطه مبارزات سیاسی شان بود تا برخورداری از تحصیلات عالیه؛ از صنعتگران و کارآفرینان برجسته گرفته تا بوروکرات های محض؛ از مدیرانی که انصافاً مدیر بودند و از یک استعداد و توانایی اجرایی کم نظیری برخوردار بودند تا مدیران و مسوولانی که بیشتر نان رابطه و آشنایی شان با هاشمی را می خوردند تا داشتن هنر دیگری؛ از نظامیانی که در رژیم پیشین در امریکا دوره های ارشد فرماندهی را دیده بودند تا بچه های سپاه که همه دوره ها را در جنگیدن با عراقی ها کسب کرده بودند و خیلی طیف های دیگر. نکته عجیبی که تقریباً در جملگی آنان یافتم عبارت بود از یک احساس احترام و علاقه عجیب به آقای هاشمی به عنوان یک «مدیر» و یک «رئیس».
یا به شکل دیگری بگویم. من هیچ یک از مدیران و مسوولان هاشمی را ندیدم که او را «قبول نداشت». برعکس همه آنان نه تنها او را به عنوان یک مدیر و یک رئیس قبول داشتند، بلکه جملگی آنان از وی به عنوان یک مدیر و رئیس باهوش، پرکار، لایق، مدبر، بااستعداد «چیزفهم»، واقع بین، معتدل، توانمند، به شدت علاقه مند و معتقد به پیشرفت کشور، عالم دوست، مودب و متواضع یاد می کردند. بسیاری از آنان تعریف می کردند که چگونه ایشان با اشتیاق و حوصله به گزارش مسوولان و متخصصان پیرامون پروژه های بزرگ فنی، صنعتی، ساختمانی و… ساعت ها گوش فرا می داد و با پرسش هایی که مطرح می کرد، نشان می داد که اتفاقاً بسیاری از نکات فنی و تخصصی آن طرح یا پروژه را درک کرده است. بسیاری از آنان تعریف می کردند که چگونه ساعت ها پیرامون مسائل مختلف در هیات دولت صبورانه و با علاقه می نشست و با اعضای هیات دولت به بحث و گفت وگو و مجادله می پرداخت.
بسیاری از آنان اذعان می داشتند که وی مطلقاً خودرای و خودمحور نبوده و هیچ چیز را به وزرا تحمیل نمی کرد و همه چیز از طریق بحث و بررسی های طولانی به تصویب می رسید. بسیاری از آنان تعریف می کردند که به هیچ روی نمی شد سرش را کلاه بگذاریم و گزارش های غیرواقعی را بتوانیم با به کارگیری اصطلاحات فنی و تخصصی به او قالب کنیم. غالباً وارد ریز جزییات و نکات فنی و تخصصی در مورد پروژه هایی که گاهی بسیار بزرگ بودند می شد و درخصوص چگونگی انجام و پیشرفت آنان سوال می کرد. در بسیاری از موارد آنچنان دقیق و موشکافانه از جزییات یک طرح و پروژه بزرگ از مسوولان آن سوال می کرد کانه دارند برای وی یک خانه شخصی می سازند.
چه در دورانی که هاشمی رئیس مجلس بود و چه در هشت سالی که رئیس جمهور بود، نگاهش و رویکردش درخصوص مسائل مملکتی این گونه بود. حاصل آنکه جملگی کسانی که با وی کار کرده اند، چه استاندارش بودند، چه سفیر، چه وزیر، چه نظامی، چه سپاهی، چه مدیرعامل و… هنوز که هنوز است و به رغم آنکه هاشمی بیش از ۱۲ سال است که از امور اجرایی کنار است، معذلک آنان برای وی احترام زیادی قائلند. به عبارت دیگر، یکی از منابع «اسطوره قدرت» هاشمی طیف گسترده یی از مدیران ارشد نظام هستند که با وی کار می کرده اند.
بعد از «اشکال» هوش و ذکاوت، برخورداری از توان مدیریتی قوی و IQ بالا، «اشکال» بعدی هاشمی در نداشتن تنگ نظری است. اگر به برخی از مسوولان ما گفته شود صادق زیباکلام پنج دستگاه آپارتمان دارد پاسخ می دهند که بروید بررسی کنید ببینید از کجا آورده و اساساً کسی که پنج آپارتمان و یک ویلا در میگون دارد، خیلی آدم علیه السلامی نمی تواند باشد.
از دید بسیاری از مسوولان ما، آدم های علیه السلام گدا و بی چیز هستند. بنابراین اگر کسی مال و اموالی داشته باشد، مرفه بی درد، بی درد مرفه، مستکبر، طاغوتی، مفسد اقتصادی، ستون پنجم اقتصادی دشمن و خلاصه برای لای جرز دیوار مناسب است تا منصوب شدن به پست و مقامی. «اشکال» آقای هاشمی از اینجا شروع می شود که اگر ایشان بخواهد فردی را منصوب کند و به وی گزارش دهند که آن فرد پنج دستگاه آپارتمان و یک ویلا در میگون دارد به منتقدان پاسخ می دهد که به شما چه مربوط است؟ اما این همه اشکال نیست. اشکال جدی تر آن است که از دید آقای هاشمی این فرد اگر از راه خلاف آن ثروت را به دست نیاورده باشد، قطعاً آدم باهوش و بااستعدادی است و مدیر توانمندی خواهد شد. بنابراین از انتصاب وی پشتیبانی می کند. می توان حدس زد در جامعه یی که یک موی گندیده کوخ نشینان آن می ارزد به صد تا کاخ نشین، نوع نگاه و تلقی آقای هاشمی سرانجام چه مصیبتی را بر سرش خواهد آورد.
به بیان دیگر هاشمی رفسنجانی نه تنها ثروت، ثروتمند بودن و ثروتمند شدن را عار و ننگ و موجب غضب الهی نمی داند بلکه از اقتصاد آزاد، از سرمایه داری و سرمایه دار شدن هم تازه جانبداری می کند. در عین حال و همانند نظام های حاکم در کشورهای اروپایی و امریکا، هاشمی به یک نظام فراگیر تامین اجتماعی نیز باور دارد که بر اساس آن هر فرد ایرانی از یک حداقل امکانات بهداشتی، درمانی، تحصیلات و بیمه بیکاری برخوردار باشد. او پس از جنگ و در نخستین دوره ریاست جمهوری اش با تمام توان کلنگ برداشته بود و سودای خراب کردن اقتصاد فاسد و درمانده دولتی ایران را داشت و پا جای پای آدام اسمیت، تورگوت اوزال (معمار جهش اقتصادی ترکیه در دهه ۱۳۶۰)، ماهاتیر محمد (معمار جهش اقتصادی مالزی) و میجی (امپراتور اصلاح طلب ژاپن که معمار نوسازی و به وجودآورنده ژاپن امروزی است) گذاشته بود که البته به خیر گذشت و جناح راست نگذاشتند هاشمی کار را به آخر برساند و در نیمه راه کلنگ را از دستش گرفتند.
بخش دیگر معمای «اسطور قدرت» هاشمی در همین سیاست آزادسازی اقتصادی اش در دو دوره ریاست جمهوری اش نهفته است. طرفدار آن مستضعفان و کوخ نشینان به واسطه آنکه او می خواست ایران را تبدیل به ترکیه و مالزی کند به خونش تشنه شده و هاشمی را متهم به «اشرافی گری» و ترویج «اشرافی گری» کردند و با اینکه ۱۶سال از دور نخست ریاست جمهوری وی می گذرد هنوز که هنوز است او را متهم به «رواج فساد اقتصادی»، «اشرافی گری»، «به راه انداختن مافیای قدرت و ثروت» و“ می کنند و در مقابل به مستضعفان دلداری می دهند که به خیر گذشت و ما جلوی آن کابوس شوم را گرفتیم. همین درآمد نفت را به صورت بخور و نمیر میان شما خواهران و برادران تقسیم می کنیم. به هرحال یک تعریف عدالت عبارت است از توزیع عادلانه ثروت.
اما این تعریف آدام اسمیت و سرمایه داری است. تعریف دیگری وجود دارد که آن تعریف با فرهنگ کهن ایرانی- اسلامی و با روحیات بومی ایرانی ما بیشتر سازگار است و ما به دنبال آن تعریف از عدالت هستیم که عبارت است از توزیع عادلانه فقر، اعتقاد به اقتصاد آزاد اگرچه دشمنان زیادی را برای هاشمی رفسنجانی رقم زد، اما بسیاری از صنعتگران، تولیدکنندگان و آنان که کارآفرین و مدیر اجرایی بودند چه در بخش خصوصی یا دولتی و“ می دانستند که در کشورهای دیگر جهش اقتصادی چگونه صورت گرفته، طرفدار هاشمی رفسنجانی شدند.
بنابراین بخش دیگر پایگاه قدرت هاشمی رفسنجانی در میان کارآفرینان، صاحبان سرمایه و در یک کلام مولدین ثروت در جامعه است. حتی امروز که هاشمی قدرتی ندارد طیف وسیعی از مدیران بخش خصوصی و دولتی و آنان که با اقتصاد، تولید، توزیع، صادرات، واردات، تجارت و سرمایه گذاری سر و کار دارند از او طرفداری می کنند و به این امید هستند که او یک بار دیگر بتواند بر عرصه کلان مدیریت اقتصادی کشور نفوذ پیدا کند تا شاید اقتصاد مملکت از این وضعیت بحرانی، رکود و ورشکسته تکانی خورده و خارج شود. احترام، علاقه و امید آنان به هاشمی بعد از خداوند متعال عامل دیگری است در دامن زدن به «اسطوره قدرت» هاشمی.
سبک و سیاق مدیریتی، مملکت داری و سیاسی هاشمی عنصر مهم دیگری در ایجاد محبوبیت و احترام و در نتیجه دامن زدن به تصور قدرت داشتن وی است. هاشمی اساساً اهل مدارا، گفت وگو و احترام به دیگران است. چه در دهه ۱۳۶۰ که صاحب قدرت بود، چه در مقطعی که رئیس جمهور بود و قدرت و نفوذش شروع به افول کرده بود و چه در دهه ۱۳۸۰ که دیگر قدرتی نداشت، او اهل حذف مدیران و مسوولان، انتقام گیری و کنار گذاشتن مسوولان به دلیل مخالفت با وی نبود.
در تمام هشت سالی که رئیس جمهور بود حتی یک مورد پیش نیامد که یکی از وزرا یا استانداران یا مسوولان ارشدش را به واسطه مخالفت با «رئیس» کنار بگذارد. طبیعی است که هاشمی هم مثل هر سیاستمدار دیگر دارای افکار و عقاید و نظرات مشخص و خاص خودش است.
اما نکته مهم آن است که هیچ وقت وزیر، مدیر یا مسوولی را به واسطه مخالفت با نظراتش معزول نکرد. برعکس، جملگی وزرا و مسوولان ارشدش اذعان دارند که چه در جلسات هیات دولت و چه در جلسات و کمیته های تخصصی و کوچک تر، ما با فراغ بال، خیال راحت و امنیت کامل نظرات مان را ابراز کرده و از آنها دفاع می کردیم در حالی که در مواردی آن نظرات کاملاً مغایر و در تعارض با نظرات آقای هاشمی بود.
هاشمی برای مسوولان، وزرا و مدیرانش «رئیس» نبود بلکه «همکار» بود. در بسیاری از موارد او وقتی در مقابل منطق و صحت نظرات مخالف قرار گرفته و متوجه عیب و ایراد نظر یا تصور خودش می شد، بدون تعصب و مغلطه بازی، فکر خودش را رها کرده و نظر مخالف را می پذیرفت. در اوج قدرتش، در دهه ۱۳۶۰ و زمانی که رئیس مجلس یا مسوول جنگ هم بود سبک و سیاقش همین بود.
هرگز به دنبال آن نبود که نمایندگان مجلس یا مسوولان کشوری حکماً با وی همراهی کنند و مطیع وی باشند. در ساختار سیاسی ما برخورداری از چنین روحیه یی بالطبع سبب می شود که بسیاری از چهره ها و شخصیت های سیاسی و اجرایی، بالاخص آنان که از سابقه بیشتر و عمر طولانی تری برخوردارند، برای هاشمی احترام خاصی قائل شوند.
البته هاشمی هم مثل هر رجل سیاسی دیگر بالطبع ترجیح می داد که با افراد و چهره هایی کار کند که از نزدیکی فکری بیشتری با وی برخوردار بودند. اما این به معنای آن نبود که هاشمی یک باند یا گروه خاص و ویژه خویش به وجود آورد و همه کارهای اصلی و مهم کشور محصور در دست آن چند نفر شده و مابقی وزرا، مسوولان و مدیران حضوری تشریفاتی پیدا کنند و نقش شان تقلیل پیدا کند به مشتی فرمانبردار.
در دولت هاشمی از یک سو عبدالله نوری، محمد خاتمی، مصطفی معین و عطاءالله مهاجرانی حضور داشتند و در سویی دیگر برادران لاریجانی، مصطفی میرسلیم، علیمحمد بشارتی و علی اکبر ولایتی. استانداران وی از یک سو شامل محمود احمدی نژاد و محمدرضا رحیمی (معاون اول احمدی نژاد) می شدند و از سویی دیگر شامل عبدالله رمضان زاده، محسن میردامادی و مسعود سلطانی فر (مشاور سیاسی آقای کروبی و عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی). آنچه بیش از خط و خطوط سیاسی، جناحی و باندی و یا میزان فرمانبرداری و سرسپردگی مطرح بود، توان اجرایی، لیاقت فردی، تحصیلات و سوابق تجربی آن مسوول بود. سبک و سیاق مملکت داری هاشمی عامل دیگری است برای محبوبیت و احترام وی در میان بسیاری از مسوولان جاافتاده تر و قدیمی تر نظام.
البته در میان کسانی که سمت اجرایی در زمان وی داشتند، استثنائاتی هم وجود دارد، هستند کسانی که نان را به نرخ روز می خورند و چون جهت باد تغییر یافته، بیرق شان در جهت دیگری به وزش درآمده است. اما از این استثنائات که بگذریم، کسر قابل توجهی از مدیران و مسوولان اجرایی نظام هاشمی را قبول دارند. تعقل، بصیرت، سعه صدر و هوشمندی وی را عاملی در جهت برون رفت از بحران فعلی می دانند. حاصل این پدیده می شود افزایش «اسطوره قدرت» و «تصور نفوذ سیاسی» هاشمی رفسنجانی.
مشی سیاسی هاشمی عامل دیگری در جهت افزایش «اسطوره قدرت» اوست. اصطلاح «پراگماتیست» را در مورد هاشمی نخستین بار غربی ها در اواخر دهه ۱۳۶۰ و اوایل دهه ۱۳۷۰ به کار گرفتند. در ساختار هرم سیاسی ایران، غربی ها هاشمی را یک واقع گرای میانه رو توصیف کردند در برابر رادیکال ها. تحلیلگران غربی یک گام هم جلوتر آمده و تلویحاً سخن از بروز اختلاف در حاکمیت سیاسی ایران راندند.
اختلاف میان هاشمی رفسنجانی میانه رو، یا به زعم آنان پراگماتیست در برابر جریانات رادیکال تر و تندروتر. با اینکه این تحلیل خیلی هم بیراه نبود اما از قضای روزگار هاشمی اصرار زیادی بر انکار آن و نادرست بودنش داشت. او بارها و بارها در خطبه های نماز جمعه و سخنرانی هایش در اوایل دهه ۱۳۷۰، غربی ها را متهم کرد که به ویژگی ها و ظرافت های ساختار قدرت در ایران واقف نیستند و مهمل می گویند. او در پاسخ به غربی ها می گفت در ایران هیچ اختلاف نظری در سطح بالای نظام و مدیریت کشور وجود ندارد و همه ما همدل و یکصدا هستیم.
جالب است که هاشمی زمانی وجود اختلاف نظر در مدیریت کشور را انکار می کرد که جناح راست با همه توان در برابر اصلاحات اقتصادی اش قرار گرفته بود و استراتژی تغییر ساختار کلان اقتصادی ایران را از اقتصاد دولتی به اقتصاد آزاد، با بن بست مواجه ساخته بود. از قضای روزگار غربی ها درست تشخیص داده بودند و سیر تحولات بعدی ایران از زمان فوت مرحوم امام خمینی تا به امروز صحت تحلیل آنان را به نحو بارزی به نمایش گذاشت.
این فقط رادیکال ها و تندروهای جناح راست نیستند که امروز هاشمی با آنان درگیر شده است. مزاج او اساساً با هیچ نوع تندروی و رادیکالیسم سازگاری ندارد. گذری به بیش از نیم قرن زندگی سیاسی هاشمی و حضور فعال وی در عرصه مبارزات سیاسی قبل و بعد از انقلاب مهم ترین نکته یی را که پیرامون وی آشکار می سازد عبارت است از اعتدال و میانه روی سیاسی و پرهیز از تندروی، رادیکالیسم و خشونت سیاسی. این ویژگی محوری هاشمی سبب شده که در طول زندگی سیاسی اش او همواره با جریانات رادیکال و تندرو سیاسی مشکل پیدا کند.
نخستین بار او در سال ۱۳۴۱ با برخی از طلاب و روحانیون مشکل پیدا کرد که خواهان برخورد تندتری با مرحوم آیت الله شریعتمداری و سایر علما و مراجع حوزه بودند که چرا از مرحوم امام حمایت جدی تر و علنی تر نمی کنند. ضمن آنکه در همان مقطع اوایل دهه ۱۳۴۰ او قطعاً در زمره یکی از نزدیک ترین یاران و شاگردان مرحوم امام بود. یک دهه بعد او با مجاهدین و بالاخص آن بخش از رهبری مجاهدین که مارکسیست شده بودند دچار همان مشکل مشابه شد. او با بسیاری از شیوه ها، عقاید و تاکتیک های رهبری سازمان مجاهدین مخالف بود.
اختلافات با مجاهدین که از درون زندان در سال های قبل از انقلاب بروز کرده بود بعد از انقلاب همچنان ادامه یافت و عمیق تر هم شد. در سال های نخست انقلاب، هاشمی عملاً هدف اصلی ترور شخصیتی و فیزیکی سازمان قرار گرفت. نشریات سازمان مجاهدین هاشمی را از یک سو متهم به تبانی با امریکایی ها می کردند و از سوی دیگر «اسناد» ی را به نام خلاف ها و سوءاستفاده های مالی وی در نشریات شان منتشر می کردند. در عین حال او را مغز متفکر سرکوب نیروها و جریانات ترقی خواه و دموکراتیک هم معرفی می کردند.
مشکلات هاشمی در سال های نخست انقلاب فقط محدود به تندروی های سازمان مجاهدین، چریک های فدایی خلق، کومله، پیکار و امثالهم نمی شد. او از سویی دیگر با نوع دیگری از تندروی در میان برخی از مسوولان و اعضای شورای انقلاب روبه رو بود؛ کسانی که ملهم و متاثر از ادبیات اقتصادی چپ مارکسیستی اوایل انقلاب، خواهان مصادره و ملی کردن (دولتی کردن) هر چه بیشتر منابع اقتصادی کشور از جمله کارخانجات و صنایع بخش خصوصی، زمین ها و املاک مالکان بزرگ، شرکت های بزرگ بخش خصوصی و… بودند. جالب است که برخی از این شخصیت ها بعدها در زمره اصلاح طلبان درآمدند. بعد از ارتحال امام(ره) و شروع نخستین دور ریاست جمهوری اش، این بار هاشمی با چپ اسلامی مشکل پیدا کرد. سیاست های اقتصادی وی نه تنها با مخالفت جدی محافظه کاران مواجه شده بود بلکه چپ نیز به شدت با استراتژی آزادسازی اقتصادی وی مخالفت می ورزید.
محمد موسوی خوئینی ها، علی اکبر محتشمی پور، هادی غفاری، عباس عبدی، اکبر گنجی، علیرضا علوی تبار، دفتر تحکیم وحدت، مهندس عزت الله سحابی، بهزاد نبوی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به همان میزان با سیاست های اقتصادی هاشمی مخالفت می ورزیدند که محافظه کاران در جناح راست. نشریات ایران فردا به سردبیری مهندس سحابی، ماهنامه بیان به سردبیری علی اکبر محتشمی پور و روزنامه سلام به سردبیری موسوی خوئینی ها همانقدر با سیاست های اقتصادی هاشمی مخالفت می کردند که روزنامه های کیهان و رسالت به همراه طیفی از نشریات و هفته نامه های راست افراطی.
مخالفت جریانات تندرو با هاشمی رفسنجانی بعد از آن هم که وی دیگر رئیس جمهور نبود، ادامه یافت. همه ما تعارضات و حملات برخی از عناصر و چهره های تندروتر دوم خردادی و اصلاح طلب به هاشمی را به خاطر می آوریم.
تعارض فعلی اصولگرایان تندرو به هاشمی برای وی نه پدیده جدیدی است و نه تجربه یی ناآشنا. او همان طور که دیدیم همواره با افراطیون چه راست و چه چپ مشکل داشته است. جالب است که امروز اصولگرایان تندرو در حمله به هاشمی کم و بیش از همان ادبیاتی استفاده می کنند که دوم خردادی های تندرو در سال های اوج اصلاحات که چپ اسلامی در اوایل دهه ۱۳۷۰، که مجاهدین در سال های نخست انقلاب به کار می بردند.
به همان میزان که هاشمی مورد انکار تندروها بوده، به همان میزان نیز مورد احترام و پذیرش جریانات و چهره های معتدل و میانه رو بوده. از جمله باید از جایگاه ویژه هاشمی نزد امام خمینی(ره) نام برد. اعتبار هاشمی نزد امام را می توان در نخستین سند تاریخی که ایشان قبل از انقلاب به عنوان رهبر انقلاب و رهبر آینده نظام در مورد سامان دادن و تنظیم اعتصابات در دوران انقلاب مرقوم داشتند ملاحظه کرد. امام در حکمی از پاریس خطاب به مرحوم مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی و هاشم صباغیان آنان را مامور به تنظیم و رسیدگی به اعتصابات کردند. جالب است که در آن حکم تاریخی هاشمی رفسنجانی را نیز اضافه کردند. در سال های نخست و پرالتهاب انقلاب که انقلاب و کشور با هزار و یک مشکل و مساله مواجه بود، امام در اکثر موارد رسیدگی و حل و فصل موضوعات مورد منازعه و اختلاف را به آقای هاشمی احاله می کردند.
این نبود مگر به واسطه درک امام از همان هوش و ذکاوت بالای هاشمی و شناختی که امام از هاشمی در بیش از دو دهه آشنایی و تجربه شان با وی پیدا کرده بودند. هاشمی تنها چهره یی بود که امام به واسطه علاقه مفرط شان به وی، پس از رفع خطر سوءقصد به وی توسط گروه فرقان یا مجاهدین، گوسفندی را قربانی کردند. امام با سپردن جنگ با عراق که بزرگ ترین و عمده ترین و اصلی ترین مساله نظام پس از انقلاب بود به آقای هاشمی، عمق باور خود به توانایی های مشارالیه را نشان دادند. تا زمانی که مرحوم امام زنده بودند جایگاه هاشمی استوار بود و اتفاقاً افول قدرت هاشمی، یا به تعبیر یادداشت ما، افول «اسطوره قدرت» هاشمی از پشت فوت امام شروع شد.
می رسیم به منفی ها، خبط و خطاها و ضعف های هاشمی و «اسطوره» قدرتش. هیچ تحلیلی از هاشمی رفسنجانی یقیناً بدون اشاره به خبط و خطاها و نکات منفی عملکرد وی، نمی تواند تحلیلی واقع بینانه باشد.
خبط و خطاها و ضعف های هاشمی ظرف ۵۰ سال فعالیت سیاسی اش بدون تردید نه مختصر است و نه بی اهمیت. بدون تردید هاشمی هم مثل هر سیاستمدار و هر انسانی، ضعف هایش را حاضر نیست بپذیرد. در بهترین حالت و باز مثل هر انسان دیگری، سعی در دفاع و رفع و رجوع کردن آنها بر خواهد آمد.
شخصاً معتقدم که بزرگ ترین ایراد به هاشمی ظرف سه دهه گذشته بازمی گردد به نحوه تاملش به مساله دموکراسی، آزادی و دفاع از حقوق شهروندی. من دموکراسی و آزادی را بزرگ ترین هدف انقلاب اسلامی می دانم. حتی یک مرحله هم جلوتر رفته و اساساً شأن نزول انقلاب و مبارزه با رژیم شاه را بر سر موضوع دموکراسی می دانم. بنابراین دموکراسی را اصلی ترین و عمده ترین دلیل مخالفت با رژیم شاه و در نتیجه تحقق آن در ایران اسلامی را عمده ترین موضوع انقلاب اسلامی می دانم. اگر این پیش فرض را بپذیریم، در آن صورت بزرگ ترین انتقاد به هاشمی است که او خیلی به فکر آبیاری، رشد و نمو و تقویت نهال نوپای آزادی که بزرگ ترین هدف انقلاب اسلامی بود بر نیامد. او نه تنها تلاشی برای حفظ و حراست از آزادی و تقویت دموکراسی بعد از انقلاب نکرد، بلکه در موارد عدیده یی وقتی ساحت آزادی و حقوق شهروندی مورد تعرض و بی مهری قرار گرفت وی نه تنها اعتراضی نکرد، بلکه صورتش را چرخانده و به سوی دیگر نگریست، کانه آن رویدادها در کشور و سرزمین دیگری اتفاق افتاده بودند.
حتی اگر از روی تساهل و به واسطه ذات معتدل و میانه رو هاشمی فرض بگیریم که او در آن تعدیات به آزادی و دموکراسی نقشی نمی داشته، با هیچ تساهل و تسامح و با هیچ غمض عینی نمی توان سکوت وی را در قبال آن تعدیات، نادیده گرفته یا توجیه کرد. اگر گذشته را مولفه یی برای آینده بگیریم، در آن صورت می توان پرسید آیا آنان که در قبال تجاوز به هاشمی امروز سکوت کرده و به دیگر سو نگاه می کنند، همچون هاشمی روزی خود گرفتار همان نیروها نخواهند شد؟

صادق زیبا کلام | ضمیمه روزنامه اعتماد
جدال، تدبیر را ویران می کند.


نامه یک شهردار به رئیس جمهورش

بسمه تعالی

حضرت حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای خاتمی
ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران
موضوع: برنامه چهارم توسعه کشور

سلام‌علیکم؛

احتراماً در آستانه تهیه و تدوین برنامه چهارم توسعه کشور که در دستور کار دولت محترم قرار گرفته است، (موضوع نامه شماره 76805/101 مورخ 25/4/82 سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی) به استحضار می‌رساند:

در اجرای سیاست‌های دولت وقت، از سال 1362 شهرداری‌های کشور به سمت خودکفائی مالی سوق داده شده‌اند و قاعدتاً می‌باید لازمه تحقق چنین سیاستی، اقداماتی در زمینه‌های مشروحه ذیل باشد:

1ـ در قوانین موجود بازنگری گردد و زمینه‌های قانونی لازم برای بهبود و پایداری نظام درآمدی شهرداری‌های کشور فراهم شود.

2ـ در صورتی که از مالیات‌ها سهمی برای شهرداری‌ها باشد سازمان‌های ذیربط دولتی در زمینه‌های وصول و تسهیم مالیات‌های محلی که جمع‌آوری آنها در سطح ملی یا منطقه‌ای به صرفه و صلاح است با وزارت کشور و شهرداری‌ها همکاری نمایند.

3ـ کمک دولت به شهرداری‌ها منوط به اجرای پروژه‌های زیربنائی عمران شهری گردد و یا برای انجام بخشی از وظائف خاص حاکمیتی که بر دوش شهرداری‌ها قرار گرفته است صورت گیرد.

4ـ دولت قوانین و مقررات هماهنگ و جامعی برای انتشار اوراق قرضه از سوی شهرداری‌ها برای اجرای وظائف به موقع آنها تدوین و به مورد اجرا گذارد و در این مورد اختیارات لازم را (حداقل در قالب کلان شهرها) تفویض نماید.

5ـ وزارت کشور و هیأت دولت در تعیین قیمت منطقه‌ای املاک و مستغلات که مبنای اصلی محاسبه عوارض عمران و نوسازی می‌باشد به صورت شفاف و واقعی عمل نموده و سرنوشت وصول عوارض شهری را به ملاحظات سیاسی، اجتماعی کشور مرتبط نسازند و به نیازهای مبرم مالی شهرداری‌ها برای اجرای وظائف جاری و عمرانی آنها که تعطیل بردار هم نیستند توجه داشته باشند.

متأسفانه در طی 20 سالی که از اجرای این تصمیم دولت (خودکفایی شهرداری‌ها) گذشته است، عملاً به هیچ یک از موارد فوق به طور جدی توجه نشده و سرنوشت امور زیربنائی و نگهداری شهرها که از اهم وظائف دولت جمهوری اسلامی به حساب می‌آید به دست تقدیر سپرده شده است.

در دهه اخیر به طور عموم همه کلان‌ شهرها و خصوصاً شهرداری تهران به دلیل ضرورت اجرای وظائف محوله و بالا رفتن سطح هزینه‌های جاری، نگهداری و عمرانی که ناشی از آثار تبعی سیل عظیم مهاجرت به پایتخت بوده است، راه حل فوری جز فروش بی‌رویه تراکم ساختمانی و یا به عبارتی فروش بی‌مطالعه و بی‌قاعده فضای کالبدی شهر در پیش روی خود ندیدند و در این راستا تا آنجا پیش رفتند که پیامدهای نامطلوب و منفی برای ایمنی، محیط زیست و رفاه شهروندان، به ارمغان آورد و در پی آن و با اقدامی بدون بررسی و تعیین منابع درآمدی جایگزین به یکباره فروش تراکم نیز تعطیل گردید و اجرای صدها پروژه عمرانی شهری و همچنین امور جاری و نگهداری شهر با این گستردگی موجبات سر در گمی را فراهم ساخته است.

حسب مطالعات تطبیقی انجام شده از وظائف محوله به شهرداری تهران که خلاصه آن را به پیوست ملاحظه خواهند فرمود، همه وظائفی که در زمینه‌های انجام امور زیربنائی در شهر تهران بر عهده شهرداری نهاده شده است (مثل احداث اتوبان‌ها، پل‌های روگذر، پل‌های زیرگذر، خیابان‌ها و معابر، پارک‌ها، میادین، گورستان، ترمینال‌ها، خطوط مترو، اماکن فرهنگی و اجتماعی، حفاظت و ایمنی شهر، جنگل کاری‌ها، احداث فضاهای سبز، امور ترافیکی شهر، حمل‌ونقل شهری و غیره)، باتوجه به اصول مندرج در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران از وظائف خاص حاکمیت است و اکنون که دیگر به طور عملی فروش تراکم برای شهرهای برزگ همانند سال‌های گذشته نه به اصلاح است و نه مقدور، می‌باید برای تأمین منابع مالی مورد نیاز برای اجرای وظایف فوق، همانند دیگر فصل‌های برنامه توسعه کشور چاره‌اندیشی گردیده و برای رسیدن به یک توسعه پایدار و هماهنگ ملی و براساس ضرورت‌ها و الزامات ناشی از آرمان‌های مندرج در قانون اساسی نسبت به اتخاذ رهیافت‌های استراتژیک همراه با تعیین اولویت‌های لازم و جهت‌گیری‌های اساسی آن هم در چارچوب اهداف و سیاست‌های برنامه چهارم توسعه کشور از طریق سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی و در قالب کمیته مشترک تدوین سیاست‌های امور زیربنائی کشور مرتبط با ستاد برنامه چهارم توسعه اقدام مقتضی معمول گردد و عنداللزوم از طریق بازنگری در منابع درآمدی موجود نظیر قانون عمران و نوسازی مصوب سال 1347 و سایر قوانین و یا وضع عوارض جدید جهت تأمین منابع مالی مورد نیاز که می‌باید دارای سه ویژگی اصلی ذیل باشد، اقدام به استقرار نظام درآمدی پایدار نمود:

1ـ مرتبط با وظایف باشد.
2ـ منبعث از قانون باشد.
3ـ دارای ویژگی حسابدهی و اندازه‌گیری نتیجه باشد.

ثابت شده است که دیگر نمی‌توان با اخذ عوارضی اندک و پراکنده و متعدد از مردم شهری مثل تهران معضلات و مشکلات ناشی از نیازهای زیربنائی زندگی صنعتی شهری را با سرعت رو به رشد می‌باشد، تأمین نمود.

اتخاذ راهبرد مدیریت شهری یکپارچه و تعیین اهداف، مأموریت و حدود توسعه شهرها به عنوان زمینه انجام مدیریت شهری مطلوب از جمله اقداماتی است که دیر یا زود می‌باید مورد توجه قرار گیرد.

مسلماً چنانچه امروز در این خوصص به صورت علمی و همراه با اتخاذ روش‌های مبتنی بر آینده نگری همراه با برنامه‌ریزی مناسب و جامعه اقدام نشود، سرعت بروز ناهنجاری‌های اجتماعی شهر به حدی خواهد بود که فردا برای انجام آنها بسیار دیر خواهد بود.

شهرداری تهران (به عنوان بزرگترین کلان شهر کشور) اعلام آمادگی می‌نماید در این خصوص با سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور در راستای برنامه‌های فصل عمران شهری برای تدوین برنامه چهارم توسعه کشور همکاری نماید و ضرورت دارد که در برنامه چهارم توسعه به جای توجه به انواع پروژه‌های عمرانی در فصل عمران شهری به خود شهرها و نیازهای آنی آنها (نه پروژه‌ها) به عنوان یک مرکز هزینه و درآمد توجه و دستورالعمل‌های لازم برای عملیاتی کردن بودجه‌های سالیانی شهرداری‌ها تدوین گردد. در خاتمه اهم پیشنهادات شهرداری تهران برای لحاظ نمودن در برنامه چهارم به شرح ذیل به استحضار می‌رسد:

1ـ تعریف دقیق از شهرداری‌ها به شرح ذیل:
" شهرداری سازمانی است عمومی و مستقل با ماهیت حکومتی و موضوعیت محلی، که قانوناً در زمره نهادها و موسسات عمومی غیردولتی (غیرتابع و غیروابسته به قوه مجریه) محسوب می‌شود. این سازمان به لحاظ وظایف محوله در حدود قانونی شهر، رسالت اجتماعی و غیرانتفاعی دارد. هزینه‌های شهرداری از طریق اعمال حاکمیت، وصول عوارض و جذب مشارکت‌ها و دریافت بهای خدمات تأمین می‌گردد. شهرداری با نظارت مستقیم مردم از طریق شورای اسلامی شهر اداره شده و در جهت هماهنگی با سایر شهرداری‌های کشور و نیز سازمان‌ها و موسسات دولتی و غیردولتی تحت نظر و راهنمایی دولت و وزارت کشور می‌باشد."

2ـ واگذاری امر نظارت و مدیریت هماهنگی بهره‌برداری و توزیع از شبکه آب و فاضلاب، سوخت، برق و گاز و مخابرات‌ شهرها به شهرداری‌های کلان‌شهرها به عنوان تضمین اصل مدیریت یکپارچه شهری.

3ـ ایجاد زمینه مشارکت فعال و نقش استصوابی در سیاستگذاری‌های امور زمین و مسکن، تربیت‌بدنی، محیط زیست، فرهنگی و سیاحتی و صنفی بازرگانی به شهرداری‌ها و شوراهای اسلامی کلان‌ شهرها.

4ـ اجازه بهره‌گیری از منابع پولی و اعتباری در اختیار شهرداری‌ها در زمینه تأمین و تخصیص اعتبارات بانکی با سود مناسب و همچنین تأمین اعتبار حداقل سی هزار میلیارد ریال در ابتدای برنامه جهت خرید انواع وسایط نقلیه عمومی و راه‌اندازی قطار شهری (300 کیلومتر در کلان شهرها) از محل ردیف‌های اعتبارات عمرانی و یا فروش دارایی‌ها و سهام شرکت‌های دولتی.

5ـ اختصاص معادل ریالی مابه‌ التفاوت حاصل از سوخت صرفه‌جویی شده در شهرها به ازای افزایش قیمت هر لیتر سوخت حداقل معادل 1500 ریال برای یک دوره 20 ساله با احتساب متوسط رشد ده ساله گذشته برای حمل‌ونقل عمومی.

6ـ اصلاح نظام مالی شهرداری‌ها در جهت افزایش کارایی استفاده از دارایی‌های عمومی و اختصاص در اختیار جهت اعتبارات بانکی مناسب و به کارگیری در سرمایه‌گذاری‌های عمومی و انبوه.

7ـ مستثنی نمودن واردات انواع وسایط نقلیه عمومی شهری و تجهیزات قطار شهری و سایر ملزومات و قطعات مورد نیاز جهت انجام پروژه‌های عمرانی شهری از پرداخت هر نوع حقوق و عوارض گمرکی و سود بازرگانی.

8ـ اجازه تأسیس بانک شهروند در شهرهای بزرگ.

9ـ تأمین اعتبار لازم جهت اجرای پروژه‌های زیست محیطی در اختیار شهرداری‌ها و با نظارت سازمان‌های مسئول.

11ـ برقراری مقررات لازم و اعتبارات مورد نیاز جهت بازسازی بافت فرسوده شهری و افزایش ایمنی شهرها در مقابل حوادث طبیعی در جهت استحکام نظارت و مدیریت مستقیم شهرداری‌ها.

12ـ تعریف مأموریت و اهداف توسعه‌ای شهرهای بزرگ و اصول شهرنشینی متناسب با آن.


محمود احمدی‌نژاد
شهردار تهران
خود پسندیدن آدمی، یکی از حسودان خرد اوست.


انسانم آرزوست

بعد از انتخابات ریاست جمهوری بد اخلاقی های سیاستمداران در مواجهه با هم بیشتر شده و همه و همه خودشون رو محق بر دیگران می دانند، این اواخر مهر ماه هم قرعه به نام آقایان جوانفکر و مطهری افتاد، البته چند وقتی بود که مسائل سیاسی رو پیگیری نمی کردم!
سری به وبلاک آقای جوانفکر زدم و جوابیه ایشون رو به آقای مطهری خوندم، نه جواب آقای جوانفکر و نه طرز گفتار آقای مطهری زیبنده رجال سیاسی نبود، جوابیه ای به نوشته آقای جوانفکر دادم، برای انتشارش رفت تو صف انتظار، فرصت و غنیمت شمردم و برای اینکه وبلاگ رو به روز کرده باشم تقریبا همون جوابیه رو با کم و بیشی اینجا قرار میدم، امیدوارم که دوستان راهنمایی کنند، تا درست و نادرستی گفته هام معلوم بشه:

با سلام
در انتقاد، موضوعات را با هم اختلاط نکنیم، اگر ما داعیه اسلام و مسلمانی داریم باید به آن پایبند باشیم، که تبلیغ پیامبر عظیم الشان اسلام بر اخلاق مداری بود و اکثر یاران ایشان بواسطه حسن خلق آن حضرت مسلمان شدند، در نامه شما چندین نکته موجود بود که بجهت رعایت اخلاق تیتر وار به آنها اشاره می کنم

اول: شما با تقسیم بندی هایی که می کنید (کلا مسئولین) مردم را در دو صف مقابل هم قرار می دهید! این کار را باید اصلاح کرد
مثل بسیجی و غیر بسیجی، باحجاب و بی حجاب، شیعه و سنی، روزنامه های منتقد و موافق و . . . مگر نه اینکه تمام این دسته های متضاد در نظر شما افراد همین خاک و سرزمینند که باید نسبت به سرزمین خود در مقابل متجاوزان، عرق و در مقابل دوستان و هم وطنان محبت داشته باشند!؟
اگر هدف شما خدا و خدمت به خلق است همه این افراد، مردم ایرانند، پس برای رسیدن به این مهم این دسته بندی ها را از گفتار و رفتار خودحذف کنید و موضوع وحدت بخش میهن و ایران را جایگزین سازید تا جامعیت وطن در این سرزمین هزار قوم، موجب وحدت شود،[ کشته شدن در راه وطن شهادت است!]
که در اسلام هدف برداشتن گروهای مختلف و یکی کردن آنهاست که خداوند می فرمایند: "به ریسمان الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید" و مدینه فاضله، همان شهری است که همه یک گروهند و گروه دومی نیست!
یا با خدایی و یا کافر! که با خدا بودن خود دارای درجات مختلفی است که او می داند و بس، "بدرستیکه گرامی ترین شما نزد خدا با تقوا ترین شماست"

دوم: در مورد رانت پدر و ... که بیان نمودید، سعی کنید حرفی را در کنایه نزنید، چون در گفتار کنایه آمیز حقیقتی پنهان است که بعلت نهان بودن موضوع، هر کسی گمانی می کند که شاید حقیقت مورد نظر گوینده نباشد پس بنابر گفتار معصوم [مولا علی (ع)] از گفتار و کرداری که موجب گمان بد می شود باید خودداری کرد

سوم: وقتی ما پیروی دینی را می کنیم که در آن امیرالمومنین [مولا علی (ع)] برای اثبات دعوی با مرد یهودی بر سر زره خود، در برابر قاضی می نشیند و وی را توصیه به رعایت انصاف حتی در سلام کردن می نماید، فکر نمی کنم سخنان آقای مطهری خارج از اصول اسلامی بوده که شما را برآشفته سازد! چه آنکه در مناظرات تلویزیونی آقای احمدی نژاد نیز خود بر این موضوع که همه باید در مقابل قانون یکسان و پاسخگو باشند اذعان داشتند!؟ این از آن دست گفتارهاست که باید در قبال آن گفت: "شاه می بخشد و وزیر نمی بخشد؟"

چهارم: در مورد این گفتار که "افراد سرمایه های ملی هستند و حفظ آنان و بهره برداری در جهت منافع ملی کاری نیکو و تخریب آنان حرکت در جهت به خطر انداختن منافع ملی و نظام اسلامی است" کاملا با شما همجهت و موافق هستم، ولی جناب آقای جوانفکر تا کی مسئولین ما با مردم خود سیاست یک بام و دو هوا را اجرا می کنند! اگر رهبر انقلاب سرمایه نظام هستند آقای هاشمی هم یکی از سرمایه های نظام اند، اگر آقای احمدی نژاد سرمایه ملی هستند آقای خاتمی، موسوی، کروبی، رضایی، قالیباف و لاریجانی و . . . هم سرمایه های ملی ما هستند، چگونه است که دیگران فارغ از رتبه و منزلت باید در مقابل قانون پاسخگو باشند ولی ما نباید باشیم؟! این یعنی تضاد با آنچه که مولا علی (ع) خطاب به فرزندش فرمود: آنچه بر خود نمی پسندی بر دیگران مپسند!؟

پنجم: به راحتی خود را حق و دیگران را باطل می انگارید نه شما که همه و همه اینگونه اند، از شما می پرسم با چه محکی شما حق و دیگرانی که با شما و همفکران شما نیستند را ناحق می دانید!؟
مگر نه اینکه ملاک حقانیت قران و ائمه اطهارند؟
مگر نه اینکه خدا در قرآن می فرماید: همدیگر را مسخره نکنید چه بسا از شما بهتر باشند؟
یا در آیه ای دیگر مگر نفرموده: یکدیگر را با القاب زشت و توهین آمیز نخوانید
در این آیات افعال بگونه ای به کار برده شده که جامعیت انسان ها را در بر دارد حال که شما دو بزرگوار الحمدلله مسلمانید چرا اینگونه همدیگر را خطاب می کنید!؟ حتی فرد مسلمان با توجه به این آیات و آیات دیگر مجاز به دشنام دادن به غیر مسلمان نیست!
در آخر یک چیز را به شما متذکر می شوم که با توجه به گفته امام صادق(ع) همانقدر که عالم فاسد خطرناک است جاهل مقداس مآب نیز خطرناک است!

امیدوارم که به عنوان یک مسلمان، مظهری از اسلام و اخلاق نیکوی اسلامی باشیم
آنکه به تو گمان نیک برد، با نیکویی در کار، گمان وی را راست دار

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت!

بدان که انسان عارف به حقایق و مطلع از نسبت بین ممکن و واجب- جل و علا- داراى دو نظر است:

یکى نظر به نقصان ذاتى خود و جمیع ممکنات و سیه رویى کائنات که در این نظر، علما یا عینا بیابد که سرتا پاى ممکن در دل نقص و در بحر ظلمانى امکان و فقر و احتیاج فرو رفته از لا و ابدا، و به هیچ وجه از خود چیزى ندارد و ناچیز صرف و بى‏آبرویى محض و ناقص على الاطلاق است. بلکه این تعبیرات نیز در حق او درست نیاید و از تنگى تعبیر است و ضیق مجال سخن، والا نقص و فقر و احتیاج، فرع تسیئیت است و براى جمیع ممکنات و کاف خلایق از خود چیزى نیست. در این نظر اگر تمام عبادات و اطاعات و عوارف و معارف را در محضر قدس ربوبیت برد، جز سرافکندگى و خجلت و ذلت و خوف چاره‏اى ندارد. چه اطاعات و عبادتى؟ از کى براى کى؟ تمام محامد راجع به خود اوست، و ممکن را در او تصرفى نیست، بلکه از تصرف ممکن، نقص عارض اظهار محامد و ثناى حق شود که اکنون عنان قلم را از او منصرف مى‏نماییم. و در این مقام فرماید: «ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک». چنان چه در مقام اول فرماید: «قل کل من عندالله». و قائل در این مقام گوید:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت‏
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

«قول پیر راجع به مقام دوم و قول خود قائل راجع به مقام اول است. پس در این نظر خوف و حزن و خجلت و سرافکندگى انسان را فرا گیرد»

امام خمینی | حضور 2 صفحه 209
دلهای پاک خطا نمی کنند، فقط سادگی می کنند و امروز سادگی پاکیزه ترین خطاست

رسیده از یک دوست

شهر ممنوع

شهری بود كه در آن همه چیز ممنوع بود. تنها چیزی كه ممنوع نبود بازی الك دولك بود، براى همين اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف می‌رفتند و اوقات خود را با بازی الك دولك می‌گذراندند. قوانین ممنوعیت نه یكباره بلكه به تدریج و همیشه با دلایل كافی وضع شده بودند، براى همين كسی دلیلی برای گله و شكایت نداشت و اهالی مشكلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند.

سال‌ها گذشت. یك روز بزرگان شهر دیدند كه ضرورتی وجود ندارد كه همه چیز ممنوع باشد و جارچی‌ها را روانه كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه می‌توانند هر كاری دلشان می‌خواهد بكنند.

جارچی‌ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراكز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند: «آهای مردم! آهای...! بدانید و آگاه باشید كه از حالا به بعد هیچ‌كاری ممنوع نیست!»

مردم كه دور جارچی‌ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراكنده شدند و بازی الك دولك‌شان را از سر گرفتند.

جارچی‌ها دوباره اعلام كردند: «می‌فهمید؟ شما حالا آزاد هستید كه هر كاری دلتان می‌خواهد، بكنید.»

اهالی جواب دادند: «خب!ما داریم الك دولك بازی می‌كنیم.»

جارچی‌ها كارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند كه آنها قبلاً انجام می‌دادند و حالا دوباره می‌توانستند به آن بپردازند. ولی اهالی گوش نكردند و همچنان به بازی الك دولك‌شان ادامه دادند؛ بدون لحظه‌ای درنگ. جارچی‌ها كه دیدند تلاش‌شان بی‌نتیجه است، رفتند كه به امرا اطلاع دهند.

امرا گفتند: «كاری ندارد! الك دولك را ممنوع می‌كنیم.»

آن وقت بود كه مردم دست به شورش زدند و همه امرای شهر را كشتند و بی‌درنگ برگشتند و بازی الك دولك را از سر گرفتند.شهری بود كه در آن همه چیز ممنوع بود. تنها چیزی كه ممنوع نبود بازی الك دولك بود، براى همين اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف می‌رفتند و اوقات خود را با بازی الك دولك می‌گذراندند. قوانین ممنوعیت نه یكباره بلكه به تدریج و همیشه با دلایل كافی وضع شده بودند، براى همين كسی دلیلی برای گله و شكایت نداشت و اهالی مشكلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند.

سال‌ها گذشت. یك روز بزرگان شهر دیدند كه ضرورتی وجود ندارد كه همه چیز ممنوع باشد و جارچی‌ها را روانه كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه می‌توانند هر كاری دلشان می‌خواهد بكنند.

جارچی‌ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراكز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند: «آهای مردم! آهای...! بدانید و آگاه باشید كه از حالا به بعد هیچ‌كاری ممنوع نیست!»

مردم كه دور جارچی‌ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراكنده شدند و بازی الك دولك‌شان را از سر گرفتند.

جارچی‌ها دوباره اعلام كردند: «می‌فهمید؟ شما حالا آزاد هستید كه هر كاری دلتان می‌خواهد، بكنید.»

اهالی جواب دادند: «خب!ما داریم الك دولك بازی می‌كنیم.»

جارچی‌ها كارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند كه آنها قبلاً انجام می‌دادند و حالا دوباره می‌توانستند به آن بپردازند. ولی اهالی گوش نكردند و همچنان به بازی الك دولك‌شان ادامه دادند؛ بدون لحظه‌ای درنگ. جارچی‌ها كه دیدند تلاش‌شان بی‌نتیجه است، رفتند كه به امرا اطلاع دهند.

امرا گفتند: «كاری ندارد! الك دولك را ممنوع می‌كنیم.»

آن وقت بود كه مردم دست به شورش زدند و همه امرای شهر را كشتند و بی‌درنگ برگشتند و بازی الك دولك را از سر گرفتند.

نوشته ایتالوکالوینو
ایمان بنده راست نباشد، جز آنگاه که اعتماد او بدانچه در دست خداست بیش از اعتماد وی بدانچه در دست خود اوست بود.



رنــدان

کوله بر دوش و دیدگان کران تا کران را به نظاره
پا در زمین دارد و سر بر آسمان
ایستاده . . .
زاده خاک، همچو "منی" است و پرورده آسمان، چون فرشته ای
در کشاکش درون گرفتار، تا تمام توانش را برای لحظه ای جمع کند
آنگاه که نیاز به نیرویی است که رها شود
و بگریزد!
هنوز ایستاده بر زمین و نگاه بر افق دارد
خورشید در غروب سرخ فام آسمان است
خاک های اینجا هنوز گرم است، هرچند که خورشید در پس شب نهان می شود
و نور در پس تاریکی، گم!
"
در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست"

آسمان سرخ و چشمان سرخ تر
و نگاه بر جایگاه خالی از خورشید خیره
هنوز بین تن و دل و جان کنکاشی است
"تن" تنگ است و "دل" در تنگنا
و "جان" گریزان از هر دو
تن در مودت خاک، مسر به بودن و دل نه بر بود که بر وجود
و جان میل پرواز
پرواز . . .
حتی خیالش نه مسرت که عین رهایی است
آسمان، ابر، نسیم، نور، . . .
رها از اسارت
از توقع، از حسرت، . . .
از خود!؟
پیله تن دریده می شود و بال ها نمایان
پیله ی دریده دیگر گنجای دل نیست
و نگهدارنده جان نیز!
"نور الانوار" است
از شدت نور چشم بر هم می نهد
لحظه ای، اندکی . . . فقط لحظه ای چشم می گشاید از پس آن انفجار!
"نور علی نور" است و هنوز سخت، برای گشودن چشمانی تازه متولد شده
هنوز نیروی رهایی نیست
با تمام توان بال از هم می گشاید
هنوز از آب "هوس" خیس است
حرارت خاک نیز نم نمیزداید
بال ها خیس است و جان در کشاکش دل!
ترس نیست!
"
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی"

یک پا از زمین می کند
هنوز ایستاده
پای دیگر بر می گیرد و به آسمان می پرد، هیچ تلاشی برای پرواز نیست!
هنوز بال را باور ندارد!
بر خاک می غلطد،
گرمای خاک تمام تنش و جانش را می سوزاند
هنوز پا در خاک دارد ولی مودتش از او گسسته!
برمی خیزد، نیازی به زدودن خاک از جامه نیست که در پرواز دیگر این جامه، جامه نیست
چند گام به پیش می رود
نسیم می وزد، خاک و گرمای خاک با خود می برد
فاصله تا آسمان همان است که بود
دور، دور!
می دود . . .
چه لطیف است نسیم
فاصله همان است!
می ایستد!
لحظه ای درنگ، لحظه ای درنگ
چشم می بندد
"
نخفته ام زخیالی که می پزد دل من
خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست"

در خیال در آسمان است
بر فراز ابرها و زمین ناپیدا
از آن بالا از آن "فوق ایدیهم" خورشید هنوز نمایان و نسیم به غایت لطیف تر
در آن دور دست ها
در آن نزدیکی خورشید
در آن آرزوی آرزو
پروانه ها بیشمار و در کثرت
و او، یک از آن هزاران!
دوستان همه جمع بر گرد نور
لبخند بر لب می نشاند
و رها در مسیر باد می شتابد
"
ای ابر خوش باران بیا
ای مستی یاران بیا
ای شاه طراران بیا
مستان سلامت می کند"

دست ها می گشاید و رو به آسمان دراز
چشم ها همچنان بسته
بر یال "جاه" دوان دوان!
در هر قدم پیله دریده
و در پرتگاه "قدرت" پیله ی تن را رها
بال می گشاید و خود را در دره شهرت پرتاب می سازد
بال بر هم می کوبد
این بار باور دارد بال ها را و قدرت پرواز را
در سفیدی نور چنان درخشان می نماید که گویی خود نور است
بال ها را گشوده، خود را به نسیم می سپارد
نسیم . . .
در زیر بالهایش، بالا و بالاترش می برد
چشم می گشاید
کنون در قرب الهی است "الله نور السموات و الارض"
"
باد صبا بر گل گذر کن
از حال گل ما را خبر کن
با مدعی کمتر بنشین
نازنین، ای مه جبین
بیچاره عاشق، ناله تا کی
یا دل مده یا ترک سر کن"


اسماعیلی. به بهانه گفتگو با همسر شهید باکری در برنامه نیمه پنهان ماه

خاطرم نیست تو از بارانی یا که از نسل نسیم، هرچه هستی گذرا نیست هوایت، بویت . . . فقط آهسته بگو . . . با دل من می مانی؟

رسیده از یک دوست

اعترافات و عقب‏ماندگى سياسى

در ساده‏ترين شكلش مى‏توان سؤال را اين گونه مطرح نمود كه چرا برخى از رژيم‏هاى سياسى اصرار مى‏ورزند تا مخالفينشان را وادار به اعتراف در ملاءعام نمايند؟ چرا برخى حكومت‏ها اصرار دارند تا مخالفينشان اعتراف نمايند كه «اشتباه كرده‏اند»، «فريب خورده‏اند»، «خيانت كرده‏اند» و مخالفت يا اعتراض‏شان به حكومت از روى اميال و انگيزه‏هاى شخصى بوده؟ رژيم كمونيستى حاكم بر اتحاد شوروى سابق بالاخص در دوران استالين اصرار زيادى داشت تا منتقدين و مخالفين رئيس حكومت در دادگاه‏هاى معروف در دوران استالين گروه، گروه برخاسته و به گناهانشان اعتراف نموده و از محضر انقلاب، زحمتكشان و حزب پر افتخار كمونيست كشور عذرخواهى نمايند. مائو و حزب كمونيست چين به خصوص در دوران انقلاب فرهنگى (نيمه دوم دهه 1340) به سمت چنين روشى رفتند. انقلابيونى كه از ديد حكومت دچار «ضعف شخصيتى» و «روحيات خرده بورژوازى» شده و به انتقاد از مائو و سياست‏هاى وى مبادرت كرده بودند، مى‏بايستى در جريان محاكماتشان در دادگاه‏هاى خلقى دست به انتقاد از خود زده و از خلق بزرگ چين، به تعبير ما، حلاليت بطلبند. در هر دو نظام، معترضين و منتقدين مى‏بايستى به گناهان و خيانت‏هاى خود اعتراف كرده و به وابستگى و همكارى با دشمنان اتحاد شوروى و يا چين (كه معمولاً منظور آمريكا و انگلستان ‏بودند) اعتراف نمايند. استالين هزاران منتقد خود را كه جملگى سوابق درخشان در انقلاب و مبارزه داشتند در دادگاه‏هاى علنى و به صورت دسته‏جمعى وادار به اعتراف به گناهانشان عليه انقلاب، نظام و رهبر كبير آن رفيق استالين مى‏نمود.

نظام‏هاى كمونيستى تنها حكومت‏هايى نبودند كه مخالفينشان را وادار به اعتراف به فعاليت‏هاى سياسى عليه نظام و حكومت مى‏کردند. رژيم شاه سابق هم علاقه وافرى در به كارگيرى اين روش عليه مخالفينش داشت. شاه مخالفين خود را مشتى عناصر مزدور، خودفروخته، منحرف و وابسته به بيگانگان مى‏دانست كه فريب خورده بودند. لذا اصرار داشت كه به مردم ايران و جهانيان نشان دهد كه آنان خود به خطاكار بودنشان و اينكه فريب خورده بودند و از جانب بيگانگان تحريك شده بودند، اذعان دارند. در جريان قيام 15 خرداد سال 42، فردى به نام عبدالقادر عوده كه فارسى را با لهجه عربى صحبت مى‏كرد در تلويزيون ايران ظاهر شد و اعتراف نمود كه چگونه جمال عبدالناصر رهبر مصر كه مخالف سرسخت شاه بود، پشت ناآرامى‏ها و آشوب‏هاى روزهاى 14 و 15 خرداد بوده و او چگونه درهم و دينارهايى را كه از جانب مصرى‏ها در اختيارش قرار گرفته بوده ميان عاملين و شورشگران توزيع كرده و آنان را به خيابان‏هاى تهران كشانده. اگر مرحوم طيب و حاج اسماعيل رضايى كه به اتهام نقش داشتن در ايجاد تظاهرات و ناآرامى‏هاى 14 و 15 خرداد محاكمه شده و هر دو اعدام شدند، حاضر مى‏شدند بپذيرند كه اشتباه كرده و با دشمنان رژيم شاه در خارج از كشور تبانى كرده بودند اعدام نمى‏شدند. تمام مطالب و تحليل‏هاى رژيم شاه درخصوص وقايع 15 خرداد قرص و محكم و به‏گونه‏اى قطعى حكايت از آن مى‏كرد كه آن ناآرامى‏ها و تظاهرات از سوى خارجى‏ها كه دشمنان پيشرفت و ترقى ايران بودند طراحى و سازماندهى شده بوده. به تعبير شاه «چگونه امكان داشت كه يك ايرانى وطن‏پرست با اصلاحات و تغييرات ترقى‏خواهانه او مخالفت کند». بيش از نيم قرن قبل از محمدرضا پهلوى هم، مظفرالدين شاه مشروطه‏خواهانى را كه از بيم تعرض حكومت به باغ سفارت انگلستان در قلهك پناه برده بودند را متهم به «آلت دست انگليسى‏ها» بودن كرد و «انگلستان را پشت آشوب و فتنه مشروطه‏خواهى» اعلام نمود. رضاشاه هم بارها و بارها مخالفين و منتقدينش را مشتى وطن‏فروش حقوق‏بگير سفارت لندن و عامل بيگانه خطاب مى‏نمود. در زمان شاه سابق هر مخالفى كه ديگر از زندان و شكنجه خسته مى‏شد و مى‏خواست مثل مابقى مردم يك زندگى عادى و معمولى داشته باشد، مجبور بود ابتدا به اشتباهات و انحرافاتش اعتراف نمايد و تصديق کند كه در پرتو انقلاب شكوهمند شاه و ملت و در نتيجه سياست‏هاى داهيانه پدر تاجدار كشور ايران زير و رو شده و از يك كشور عقب‏مانده و وابسته دارد به سرعت تبديل مى‏شود به يك كشور پيشرفته، مدرن، صنعتى، دموكراتيك و مستقل.

مى‏توان پرسيد كه چرا در تركيه يا پاكستان، حكومت اصرارى ندارند كه مخالفين و منتقدينش وادار به اعتراف به انحرافات و اشتباهاتشان شود؟ چرا حكومت انگلستان، آمريكا يا هند عده‏اى را در صفحه تلويزيون ظاهر نمى‏كنند كه اعتراف كنند از ايران پول گرفته‏اند و حمايت شده‏اند كه عليه اوباما يا گردون براون نخست وزير انگلستان تظاهرات كنند و انقلاب مخملى به راه بياندازند؟ يك پاسخ مى‏تواند اين باشد كه برخلاف غربى‏ها كه به هيچ اخلاق و اصولى پايبند نيستند و براى منافع‏شان در امور كشورهاى ديگر دخالت كرده و انقلاب مخملى و كودتا به راه مى‏اندازند، ما ايرانى‏ها انسان‏هاى اخلاق‏مدار و با كرامتى هستيم و اعتقاداتمان به ما اجازه نمى‏دهند تا خيلى كارهايى را كه ديگران مى‏كنند ما نيز مرتكب شويم. شايد، اما صورت و چشمان ابطحى، عطريانفر، زيدآبادى، حجاريان، آقايى، بهزاد نبوى، مصطفى تاج‏زاده، محمد قوچانى، سعيد شريعتى، رمضانزاده و... كه يك عمر براى انقلاب، اسلام و نظام دويده‏اند بيش از هر كلام و نوشته ديگرى ميزان پايبندى ما را به اخلاق و كرامت انسانى نشان مى‏داد. نه، اخلاق خيلى نمى‏تواند توجيه‏گر تفاوت در رفتار با مخالفين ميان ما و ديگران باشد.

يك دليل منطقى‏تر باز مى‏گردد به نگاهى كه حكومت‏هاى مختلف به خود دارند. حكومت‏هاى استالين، مائو، شاه و صدام حسين خود را حقيقت مطلق و مطلق حقيقت، سياست‏هايشان را كامل و تصميماتشان را در جهت خدمت به مردم و پيشرفت كشور و جهانيان مى‏پنداشتند. شاه سابق در سال‏هاى آخر حكومتش بارها اعلام كرده بود كه حاضر است تجربيات گرانبهاى كشورش را در اختيار كشورهاى ديگر قرار دهد تا آنان نيز بتوانند همچون ايران يك شبه ره صد ساله بيمايند. ) زيبا كلام: كتاب مقدمه‏اى بر انقلاب اسلامى. ( استالين و مائو نيز كه اساساً سياست‏هايشان را تاريخى و در جهت خدمت به بشريت مى‏دانستند. صدام نيز با همه وجود معتقد بود كه در جهت بزرگداشت آرمان‏هاى امت عرب گام بر مى‏دارد. او در جريان محاكمه‏اش با همه وجود نشان داد كه اعتقاد دارد يك رهبر ملى بوده كه به جز خدمت به امت عرب سوداى ديگرى در سر نداشته. محمدرضا پهلوى هم بارها و بارها در مصاحبه‏هايش با خبرنگاران اظهار داشته بود كه كدام تصميم و سياست او، به نفع مردمش و كشورش نبوده؟ اعتقادى كه حتى بعد از انقلاب نيز با همه وجود به آن اصرار داشت. وقتى حكومتى چنين تصويرى از خودش دارد بالطبع هركه با او مخالفت مى‏كند، خائن، مزدور، آلت دست بيگانه و دشمن، و در بهترين حالت منحرف بوده و اشتباه مى‏كرده. مخالفت با حكومتى كه نفس كشيدن آن هم براى خدمت به ملك و ملت و بشريت مى‏باشد، به جز اينكه به انگيزه‏هاى پست و پليد و همكارى با دشمنان صورت بگيرد، به راستى ديگر چه انگيزه و هدفى مى‏تواند داشته باشد؟ اگر هدف خدمت است كه محمدرضا پهلوى، صدام، مائو و رفيق استالين مثل ساعت دارند انجام مى‏دهند، پس مخالفين و منتقدين چه انگيزه و اهدافى ديگرى ممكن است داشته باشند؟ و بالطبع مخالفين وقتى فهميدند كه اشتباه مى‏كرده‏اند و منحرف بوده‏اند، مى‏بايستى براى جبران مافات و جبران اشتباهات گذشته در ملاءعام اعتراف نمايند تا ديگرانى كه ممكن است مرتكب چنين خبط و خطايى شوند، به خود آيند و آگاه شوند. يعنى در اينجا هم اين حكومت‏ها قصدشان از وادار كردن مخالفين به اعتراف، جلوگيرى از ارتكاب اين اشتباه توسط ديگران است؛ نيتشان باز هم خدمت به مردم است. اما اين تبيين هم در عين حال ناقص است. چرا كه اساساً همه حكومت‏ها سياست‏هايشان را درست و در جهت خدمت به مردم مى‏دانند. اوباما، گردون براون و آنگلا مركل هم سياست‏ها و تصميماتشان را همانقدر درست و در جهت خدمت به مردم مى‏دانند كه استالين، مائو، صدام حسين و شاه سابق. بنابراين چرا آنان مخالفينشان را وادار به توبه و انابه نمى‏نمايند؟

پاسخ منطقى‏تر آن است كه آمريكا، انگلستان،آلمان، تركيه، هند و برزيل از لحاظ سياسى كشورهاى توسعه يافته هستند. گفتن اين سخن به هيچ روى به معناى آن نيست كه از نظر فردى رهبران سياسى كه در اين كشورها به قدرت مى‏رسند لزوماً از رهبران سياسى در جوامع توسعه نيافته بهترند؛ خير. بلكه بيشتر به اين معناست كه حكومت‏ها و رهبران سياسى در اين كشورها خود را نه عقل كل، قائد اعظم، مرشد كامل، نور مطلق، آريامهر خدايگان (لقب شاه ايران) مى‏پندارند و نه معتقدند كه زمين و زمان بسيج شده‏اند تا عليه آنان توطئه كنند. به علاوه و باز به دليل پيشرفت‏هاى سياسى كه در اين كشورها صورت گرفته، حكومت و عملكردش توسط نهادهاى ديگر همواره مورد نقد قرار مى‏گيرد. بنابراين امر به حكومت و رهبران سياسى در اين كشورها مشتبه نمى‏شود كه نابغه و عقل كل‏اند. پيشرفت يا توسعه يافتگى سياسى سبب شده تا در اين نظام‏ها و كشورها يك حداقلى از حيات سياسى براى مخالفين، منتقدين و ناراضيان وجود داشته باشد و در نتيجه رژيم‏هايشان آنان را در هيبت منحرف، دشمن، نفوذى، منافق و... نبينند كه به جز نابودى‏شان چاره ديگرى نيست و كمترين گامى كه آنان مى‏توانند براى جبران خيانت‏هايشان بردارند آن است كه اعتراف كرده، توبه كنند و به آغوش ملت بازگردند. به همين دليل است كه در هند، ژاپن، آمريكا يا آفريقاى جنوبى، مخالفين، اقليت، ناراضيان و منتقدين تحت فشار قرار نمى‏گيرند كه به اشتباهاتشان اعتراف نمايند. در حالى كه در جوامع عقب‏مانده، حق و حقوق اقليت، مخالفين و معترضين به پشيزى گرفته نمى‏شود. اگر حركتى عليه حكومت نمايند و حركت جدى باشد، بايستى بعدش در ملاءعام ظاهر شوند و به كوله‏بار سنگين لغزش‏ها، اشتباهات، گناهان، انحراف‏ها، خيانت‏ها، تبانى‏ها و همكارى‏هايشان با دشمن و... اعتراف نمايند.

اشكال اساسى آن است كه ما فكر مى‏كنيم عقب‏ماندگى و شكاف يا فاصله ميان ما و كشورهاى پيشرفته صرفاً محدود مى‏شود به صنعت، علوم، مترو، حمل و نقل، بهداشت، كشاورزى، دانشگاه و... كاش اينگونه بود. اما درد اين است كه چنین نيست. اتفاقاً نفس رفتار با كسانى كه عمرشان و زندگى‏شان را برروى انقلاب، اسلام، نظام و مملكت گذاشته‏اند و خرد كردن جسم و روحشان در «دادگاه» و وادار كردنشان به اعتراف، به گناهان، به خبط و خطاهاى ناكرده و همكارى با دشمن، بيش از هر كميت ديگرى عقب‏ماندگى ما را به نمايش مى‏گذارد

صادق زيباكلام (سایت کلمه)
مرگ نزدیک است و همصحبتی دنیا، اندک


متفاوت تر از تکرار

بطور کلی، زندگی مثل یک نمودار سینوسیه، از تکرار شب به روز و روز به شب! در هر صعود، با سختی و کار شیب روزانه را طی می کنیم تا به سرازیری استراحت و آرامش در شب رسیم و فقط وجود نور ضعیف ماه ـ در آلودگی نوری شهرها ـ است که کمی، فقط کمی! بعضی از شب های ما رو متفاوت میکنه
ولی وقتی خوب به روزها و شب های زندگی نگاه می کنیم پی می بریم که در همین تکرار مکررات ظاهری تفاوت هایی هم وجود داره که برای هر کسی تفاوت های شخصی و ارزشمندی است، مثل تولد فرزند، برای پدر یا مادری، مثل روز ازدواج یا تولد همسر برای یک زوج عاشق و یا از دست دادن عزیزی و یا بستن یک قرارداد کاری مهم و . . . اینا همه و همه نشون دهنده تفاوت های شخصی در تکرارهای زندگی است
با این تفاسیر اگر نمی تونیم از کارهای تکراری فرار کنیم بهتره که با دقت به روزها و شب های زندگیمون نگاه کنیم، چون حتما چیزهایی مختص اون روز یا شب هست که بتونه تفاوت روزها و یا شب های زندگیمون رو نشون بده
دیشب شب قدر بود شبی متفاوت با شب های دیگه با این تفاوت که تو این شب ها دنبال تفاوت ها نیستیم بلکه خودمون دنبال تفاوت ایجاد کردنیم
به پاس همه تفاوت های خوب زندگیتون دعاتون کردم که دیگه التماس نکنین و این شب ها فقط دستتون به سمت خودش دراز باشه
بزرگترین عیب، آن بود که چیزی را زشت انگاری که خود به همانند آن گرفتاری


به مناسبت به روز رسانی وب نوشت ابطحی

سلام آقای ابطحی
از اون دادگاه و اعترافاتتون به همراه آقای عطریانفر می خواستم چیزایی رو بگم، ولی بخاطر کارهای زیاد وقت نمی شد، ، ماه رمضون هم حس و حال سیاسی بازی و از این حرفا نیست، یعنی به کلی خسته شدم از این همه سیاسی کاری و سیاسی بازی، یه وقت به دانشجوها گفته میشه سیاسی باشین و روز بعد میگن به تحصیلتون بچسبین و در سیاست غرق نشین، فکر می کنم اینم خودش سیاستیه
اینا که گفتم فقط مقدمه ای بود برای بحث، قبل از انتخابات تو فیس بوک مطالبتون رو می خوندم، ولی چندان باهش موافق نبودم، یکی دوبار هم کامنت براتون گذاشتم، چون به قول آقای موسوی هر افراطی یه تفریطی رو به دنبال داره تو کامنت های شما در زمان انتخاب هم یه افراطی بود ولی نمی دونستم تفریطش کجاست، که تو دادگاه معلوم شد!
اصولا اصلاح طلبی یعنی میانه روی، نمی دونم اون فیلم مخملباف رو یادتون هست!؟ (چون ناسلامتی شما در صدا و سیما هم بودید) اول فیلمش آرم بنز رو شعار نوشته های دیوار حرکت می کرد!؟ فکر می کنم آقای مخملباف اون موقع می خواست یه فیلم ارزشی بسازه، ولی اون ارزش شد یک ضد ارزش، که همه متهمن مگر اینکه خلافش ثابت بشه!
تو دادگاه راست گفتین که با موسوی موافق نبودین و اون رو مثل هندونه سر بسته می دونستین، اینو هر کس که نوشته های شما رو تو انتخابات دنبال می کرد می تونست از حرفاتون بفهمه، انتقادات (یا شاید هم تخریبات) شما بیانگر این اعتقاد شما بود، تازه هر کسی هم که دسترسی به نوشته های شما نداشت با حضور شما در ستاد آقای کروبی می تونست از عملتون بفهمه که علاوه بر اینکه با مهندس موسوی موافق نیستین با آقای خاتمی هم همفکر نیستین (که اگر با آقای خاتمی همفکر بودین باید مثل ایشون از موسوی حمایت می کردین و در ستاد ایشون فعالیت می کردین) در اصل میخوام بگم این حرف شما چیز تازه ای نبود که بخواین تو دادگاه بازگو کنین
تخریب آقای هاشمی هم چیز تازه ای نیست، 30 ساله که ایشون متهمه ولی هیچگاه چه در زمان امام (ره)، چه در زمان دولت اصلاحات (با انتشار کتاب های عالیجناب سرخپوش و سیاه پوش آقای گنجی و . . .) و چه الان (که توسط آقای احمدی نژاد در برنامه زنده مناظرات تلویزیونی متهم میشن) کسی، هیچ یک از این اتهامات را با مدرک و دلیل ثابت نکرده، همه فقط حرف زدن
میدونم اینا هیچکدومش به شما مربوط نیست، چون شما متحول شدین و پذیرش شما هم، باید با همین مبانی کنونی شما صورت بگیره نه گذشته و البته آینده روز دیگری است.
اینکه شما چطور به این مبانی اعتقادی رسیدید که در دادگاه اعتراف کردید، (که اگر واقعا رسیدید و همانطور که گفتین باید به شما تبریک گفت که شهامت ابراز اشتباه رو داشتین، چون این از هر کسی سر نمیزنه) موضوع من نیست، این اعترافات شما در دادگاه چندتا سوال در ذهن من ایجاد کرد!
اول اینکه قاضی قبل از هر جلسه رسیدگی میگه اسم کسی که در دادگاه نیست و اسمش در پرونده نیست برده نشه ولی هر بار که کسی میاد اعتراف کنه اسم آقای هاشمی، آقای خاتمی و مهندس موسوی رو میاره؟ من دسترسی به قاضی ندارم، ولی شما که باهاشون دوست شدین از طرف من ازشون بپرسین و جواب رو به من هم بگین!؟
دوم بر فرض محال یا غیر محال حرف های شما درست! این مطالب چه ربطی به اتهامات شما در دادخواست داره؟ آقای موسوی و کروبی و هاشمی و خاتمی و همه مردم ایران متهم و ناراست آیا این میتونه دلیلی بر اقدام علیه امنیت ملی، ایجاد اغتشاش، ارتباط با بیگانگان و . . . شما باشه؟ اون چیزایی که در مصاحبه مطبوعاتی و دادگاه گفتین آیا باعث تبرئه کردن شما بود؟ یا اینکه شنوندگان را قانع می کرد که شما درصدد انقلاب مخملی نبودید؟
بچه که بودم خیلی وقتا کارای اشتباه می کردم (مثل همه بچه ها) و پدر و مادرم توبیخم می کردند و اونوقت که اشکم میامد، با گریه می گفتم آخه نمی دونستم که! بعد بابام می گفت مگه بچه تو عقل نداری؟ خدا این عقل رو برای چی به تو داده؟
با توجه به اینکه نه شما که بازپرسای شما هم دیگه بچه نیستن و عاقل هستین دلایل شما برای متهم کردن دیگران قابل قبول نبود و نیست چون هر بچه ای هم میدونه که اگر خطایی انجام بده مقصر خودشه نه دیگری چون عقل داره، پس مجبور به فکر کردنه که اگر نکنه این خودشه که ضرر میکنه و خودشه که باید پاسخگو باشه
8 سال رئیس دفتر رئیس جمهور بودن و در صدا و سیما مسئولیت های مختلفی داشتن برای اینکه دلایل شما برای جامعه قابل پذیرش بشه باید معقولانه و سنجیده و در چارچوب باورپذیری گام باشه نه اینکه ناشیانه حرف هایی بزنید که دیگران به راستی اونا هم شک کنند
مگر اینکه جامعه رو مخالفین شما یا طرفداران تفکری خاص فرض کنیم که بعید می دونم چنین جامعه یکدستی رو!؟
راستی آقای ابطحی چطوری رفتین فیس بوک، برای ما که هنوز فیلتره! مثل اینکه همچین هم اونجا زندان نیست، بیرون از زندان شما محدودیت ها بیشتره، همینقدر که از اتاق بازپرس می تونین به ابزار "انقلاب مخملی" دسترسی داشته باشین و کامنت های دوستان رو مطالعه کنین و اعتقادات جدیدتون رو از طریق فیس بوک منتشر کنین جای شکر داره
ابطحی جان با این تفاسیر به گفته مسئولین زندان که شما در اوین یک سوئیت با حیاط و . . . و امکانات رفاهی مناسب در اختیار دارین یقین پیدا کردم، برادرانه بهت توصیه می کنم تا می تونی همونجا بمون! چون چسبیده به همون زندان اوین خونه متری 4 و 5 میلیون تومنه تازه اگر اوقافی درنیاد. اون سوییتی که به توشی اگر حداقل 12 متر باشه (که با توجه به گفته های مسئولین باید کم کم 60، 70 متر باشه، من پایین گفتم که حروم و حلال نشه) چیزی حدود 50 میلیون پول سوییتت میشه، بجز امکانات رفاهی که داری. این بیرون گوشت گاوهای زاهدان در جنوب تهران، دولتی 6 یا 7 هزارتومنه که اگر از اوین بخوای بری بخری و دوباره برگردی همون 10، 12 تومنی تموم میشه که قصابیای خیابون اوین می فروشن، جدای از ترافیک و علافی و . . . همونجا بمون عزیز جان این بیرون خبری نیست
ناتوان ترین مردم کسی است که نیروی به دست آوردن دوستان ندارد و ناتوان تر از او کسی بود که دوستی به دست آرد و او را ضایع گذارد

تقدیر عشق

زندگی یعنی من
زیر آن سایه آغشته به تو
در زمین دل من
کلبه ای ساخته ای از امید
من در آن افروزم
تک چراغی از عشق
و در آن پرتو نورانی عشق
هر دو لبریز شویم از احساس
تا از این سبزی تن
هر دو پرواز کنیم
به مکانی که فقط ما باشیم
نه کسی و هوسی
عشق هامان پاک
دل در گرو هم داریم
باید آزاد شویم از این تن
باید آزاد شویم از هوسی
که مرا یا که تو را لغزاند
عشق سررشته یک تقدیر است
از من و تو
تا به خدا
و در این فاصله طولانی
من و تو یار همیم
اسماعیلی 87
نادان را نبینی جز که کاری را از اندازه فراتر کشاند و یا بدانجا که باید نرساند


تاملي در مباحثه دو فقيه

هاشمي رفسنجاني، در نامه معروف خود به امام خميني رهبري نظام و انقلاب، از وي خواست كه از اسلام فقاهتي در مقابل اسلام روشنفكري يا غيرفقاهتي دفاع كند. در آن زمان بني‌صدر و بعد بازرگان و پيمان و مجاهدين، سمبل اسلام غيرفقاهتي اما سياسي خوانده مي‌شدند. مرحوم مطهري اسلام فقاهتي را مانعي در راه التقاط روشنفكران مذهبي مي‌دانست. اسلام فقاهتي امروز از سوي برخي از طرفداران اسلام فقيه به چالش گرفته شده است. اسلام فقاهتي به فقه اصالت مي‌دهد و نقش فقه را عمده مي‌كند. اين ويژگي را مي‌توان در آراي آيت‌اللـه جوادي آملي، آيت‌اللـه منتظري، آيت‌اللـه صانعي و آيت‌الله مكارم شيرازي و... مشاهده كرد. البته اين آيات با هم اختلاف نظر فراوان دارند، آقايان منتظري و صانعي در اسلام فقاهتي به رفرم‌هاي مناسب توجه دارند. اسلام فقه مشروعيت فقيه را در رعايت فقه مي‌داند، اما اسلام فقيه را مي‌توان در آراي مصباح يزدي، آيت‌اللـه محمد يزدي و... مشاهده كرد. اسلام فقيه، اولويت را به فقيه به‌عنوان نماينده امام عصر مي‌داند كه خبرگان فقط وي را كشف مي‌كنند. اين دو ديدگاه امروز به چالش با يكديگر كشيده شدند. با توجه به غيبت اسلام روشنفكري يا نوگرا و نوانديش در ساخت قدرت، به نظر مي‌رسد كه روحانيت مبارز، جامعه مدرسين حوزه علميه و مراجع و آيات عظام و همچنين مجلس خبرگان رهبري در عرصه كشمكش اين دو ديدگاه در مورد نوع برداشت از اسلام باشد. بايد توجه داشت كه رهبر انقلاب معتقد به اسلام فقاهتي با توجه به درك زمان و مكان بود، اما به اجتهاد فقيه اهميت مي‌داد. اسلام فقه محور در ميان روحانيت سنتي و روحانيون اصلاح‌گرا طرفدار فراوان دارد. ساختار حقوقي جمهوري اسلامي با توجه به وجود مجلس خبرگان كه وظيفه نظارت وكنترل بر انتخاب بر رهبري را دارد و همچنين تعبيه شوراي تشخيص مصلحت و حتي وجود شوراي نگهبان، اولويت بر نهاد روحانيت و فقاهت و فقه بر فقيه بود. شوراي تشخيص مصلحت نيز براي ايجاد تعادل اسلام فقاهتي و اسلام فقيه با محوريت عرف و شرع بود. بعد از وفات آقاي خميني و جدايي شرط مرجعيت از رهبري نظام و اتفاقات گوناگون و با توجه به اختيارات رهبري در اصل 110 قانون اساسي كه مجموعه‌اي از اختيارات وسيع و همراه با حكم حكومتي را شامل مي شود، با اين اختيارات موقعيت مقام رهبري در ساخت قدرت دچار تحول شد، به‌طوري كه ديدگاه فقيه محور، ديدگاه فقه محور را به چالش كشيد. آراي آقايان مصباح يزدي و محمد يزدي در مورد اينكه خبرگان رهبري، مقام رهبري را كشف مي‌كنند و كانال معرفي نماينده امام معصوم به جامعه هستند باعث مي‌شود مقام رهبري نماينده امام معصوم شوند كه ديگر نظارت‌پذيري بر آن معني ندارد. اينكه اسلام فقيه با توجه به شرايط ايجاد شده، تلاش دارد پايه‌هاي شرعي- كلامي براي خود تدارك ببيند ناچار از نوعي تلفيق نگاه اخباري‌گري، فقه محوري و برخي از استدلال‌هاي عقلي قديم و جديد است. مصباح يزدي در مجموع بر هر سه محور تكيه دارد. محمد يزدي تلاش مي‌كند با توجه به گزينش روايات و روش اخباري‌گري اسلام فقه محور را توضيح دهد. اسلام فقه محور به دليل سابقه تاريخي و حضور چندين قرني در حوزه‌ها مباني خود را داراست. از مرحوم مطهري و آيت‌اللـه منتظري تا آيت‌اللـه جوادي‌آملي، اعتبار فقيه را درك و رعايت فقه مي‌دانند و مشروعيت را از سازمان روحانيت مي‌گيرند. آيت‌اللـه جوادي آملي حتي پيامبر اسلام را ملزم به اجراي احكام خداوند و قرآن مي‌داند كه خود پيامبر بيان‌كننده آن است. ايشان معتقدند خبرگان رهبري، در صورت عدم تشخيص عدالت مقام رهبر، رهبر را عزل نمي‌كند، بلكه منعزل مي‌كند به عبارتي باز اين عدم صلاحيت را اعلام مي‌كند. آيت‌اللـه منتظري به دليل روشي معتقد به جدايي مرجعيت از مقام ولايت نيست چون معتقد است كه اعلم فقها بايد فردي فقه‌دان و با عدالت پايه ولي مقام ولايت را داشته باشد. مباني مشروعيت هر پديده بايد بيرون از خود وي باشد تا امكان قضاوت و ارزيابي آن باشد. مجلس خبرگان رهبري در اين راستا قابل توجيه است. يعني مجتهدين بر اعمال رهبر نظارت خواهند داشت. در راستاي همين استدلال است كه طرفداران اسلام فقاهتي در عمل با وجود اعطاي اختيارات اصل 110 قانون اساسي، بر نقش مجلس خبرگان رهبري توجه دارند. در غير اين صورت وجود مجلس خبرگان رهبري امري اضافي است. اگر وظيفه مجلس خبرگان فقط كشف رهبري است، اين كشف به راحتي از طريق ابزار ديگري مي‌تواند عملي شود. در اين صورت بسياري از وظايف مجلس خبرگان رهبري مانند عزل و نظارت بر اعمال رهبري اضافي است. اسلام فقيه و استدلال اين گرايش هم خواندني است. رهبري جامعه متعلق به امام معصوم است، نايب امام معصوم جانشين بر حق امام معصوم است. اين فرد به نوعي به مردم شناسانده مي‌شود تا جامعه بدون رهبر نماينده امام معصوم نماند. اين استدلال بسيار ساده و قوي است. اما اين استدلال تا همينجا نمي‌ماند. آيت‌الله يزدي معتقد است كه حقانيت ولايت فقيه از حقانيت امام معصوم گرفته مي‌شود. كشف ولايت فقيه كه نماينده امام معصوم است به ولايت فقيه موقعيت منحصر‌به‌فرد مي‌دهد، چون نماينده امام معصوم است. چراكه امام معصوم وارث بحق پيامبر و بهترين سنت شناسان هستند كه شناخت ايشان از دين با هيچكس ديگر قابل مقايسه نيست. آنچه از ايشان بر جاي مانده قابل اعتنا و بدون ترديد برتر از منابع ديگر فقهي است. اين به دلايل استدلالي و عقلاني نيست بلكه به دليل اين است كه امامان پشت در پشت به امام علي مي‌رسند و اولاد فاطمه هستند، ايشان تربيت يافته و هم بهترين حاملان سنت رسول‌الله هستند، در نتيجه كمك و اجتهاد آنان نيز اصيل و ناب است چون با توجه به شناخت خود از دين، اجتهاد مي‌كنند. حال همين امتياز در سطوحي ديگر در اختيار مقام فقيه قرار مي‌گيرد در نتيجه شوراي فتوا امري نادرست است و هم انتخاب شوراي رهبري چراكه با سنت امامان شيعه متفاوت است. آيت‌الله يزدي معتقد است كه مطابق روايت معروفي، اگر فقيه اشتباه كند يك ثواب مي‌برد آن هم ثواب تحقيق است و اگر درست اجتهاد كند، چندين ثواب. به عبارتي مقام فقيه چون به نوعي در نيابت عام امام معصوم قرار مي‌گيرد، در زمره گناهكاران قرار نمي‌گيرد. چنين مصونيتي براي فقيه، به دليل نيابت عام وي از امام معصوم است چراكه فقهاي شيعه در فضاي فكري و بينشي امامان پرورش مي‌يابند. در نتيجه نيازي به شوراي فتوا و شوراي رهبري نيست، اين عمل عدول از سنت امام معصوم است. آيت‌الله يزدي در جواب به هاشمي استدلال‌هاي مذكور را بيان كرده است. به نظر مي‌رسد كه آيت‌الله يزدي ديدگاه اخباري را بيشتر در نظرات خويش جاي داده است، همانطوري كه مي‌دانيم گرايشي در اخباري‌گري در انتها به نوعي كشف و شهود و اختيارات ويژه براي مقام ولايت مي‌رسد كه اين اختيار در ديدگاه اصوليون وجود ندارد از آخوند خراساني تا آيت‌الله منتظري به دليل فقه‌محوري اين اختيارات را باور ندارند. آيت‌الله مصباح يزدي با روش ديگري اسلام‌فقيه را بر اسلام فقه برتر مي‌نشاند وي داراي استدلال كلامي است كه روايات و منبع عقل را در خدمت هدف خود مي‌گيرد در اين روش ضرورت اداره جامعه داشتن رهبر است. رهبري كه احكام را جاري مي‌سازد. جامعه مسلمان رهبر مسلمان مي‌خواهد و از آنجايي كه امام معصوم صلاحيت رهبري را دارند اما غايب است پس بايد نيابت امام زمان را در جامعه اسلامي كشف كرد. فقهاي عادل، اعلم‌ترين را در ميان خود كشف مي‌كنند. اين انتخاب از پايين‌ترين لايه‌هاي روحانيون شروع و به بالاترين مدارج آن مي‌رسد. در اينجاست كه با كشف رهبري عادل به عنوان نايب امام معصوم، اين رهبر است كه تشخيص‌دهنده اجراي احكام در جامعه است. ساختار آرماني مصباح‌يزدي براي مديران اجرايي و انتخاب فقيه از مدل از پايين‌به بالاست. اما وي در مورد مدل فعلي ولايت‌فقيه، باز به كشف رهبري از سوي خبرگان باور دارد و بعد از انتخاب ايشان حكم ولايت‌فقيه را براي هر مسلمان نافذ مي‌داند، حتي اگر اين مسلمان شهروند ايراني نباشد و تابعيت كشوري ديگر را داشته باشد. در اين ديدگاه نظارت و حتي نوشتن نامه پرسشگرايانه به رهبري امري نادرست قلمداد مي‌شود. با اين حال هاشمي‌رفسنجاني در سال 1368 به بعد با طرح زمان‌دار كردن مقام ولايت فقيه و طرح شوراي فتوا در عمل به روزآمد كردن اسلام فقاهتي توجه كرده است. اين ايده با مخالفت شديد آيت‌الله مصباح‌يزدي و آيت‌الله محمد يزدي قرار گرفته است. دولت نهم به عنوان طرفدار اسلام فقيه با اتخاذ سياست‌هاي خاص بسياري از روحانيت همراه نظام از خود رنجاند، آيات و مراجع تقليد مانند مكارم‌شيرازي، صافي، جوادي‌آملي، اميني،‌گلپايگاني و شبير زنجاني كه با مواضع آيت‌الله منتظري همراهي نداشتند و حتي با مواضع آيت‌الله صافي همراه نبودند، از سياست‌هاي دولت نهم خرسند نيستند. رفتار دولت نهم اصالت به مقام فقيه است تا توجه به فقه و اصول آن. در حالي كه تكيه‌گاه ديني نظام براساس اسلام فقاهتي است. بايد ديد كه اسلام فقيه كه مورد توجه دولت، نظاميان و... و برخي روحانيون حوزه علميه است، مي‌تواند اسلام فقاهتي را قانع كند يا به كشمكش با يكديگر ادامه خواهند داد. البته برتري فقيه بر فقه، مسووليت ديني نظام را خدشه‌دار مي‌كند، چون معيار سنجش هر پديده‌اي بيرون از آن است در حالي كه در نظر اسلام فقيه اين معيار ناديده گرفته مي‌شود. تحقق برتري فقه بر فقيه نيازمند سازوكارهاي كنترل حقوقي و ديني در اختيارات مقام رهبري در قانون اساسي است كه هاشمي آن را مطرح كرده است. طرح «شوراي فتوا» و «زمان‌دار كردن مقام رهبري» از جمله اين طرح‌هاست. به نظر مي‌رسد كه اسلام فقاهتي در حكومت با پديده‌اي روبه‌رو شده است كه انتظار آن را نداشت و آن برتري اسلام فقيه بر اسلام فقه است. زمينه عيني شدن اين برتري به دليل اختيارات 110 قانون اساسي به وجود آمده است. بي‌گمان كشمكش و چالش اسلام فقاهتي با اسلام فقيه مي‌تواند روحانيت حوزه علميه چه سنتي و چه اصلاح‌طلب را به فكر عميق وا دارد. چراكه ويژگي قدرت تمركز و شرايط زماني به شكلي است كه دين حكومتي، حكومت ديني را برنمي‌تابد. جدا از درستي و نادرستي حكومت ديني، چالش ايجاد شده مساله‌اي جدي و عيني است از همين روي بايد منتظر بحث‌هاي فقهي جديدي در اين مورد بود. اما روشنفكران به خصوص روشنفكران مسلمان با طرح اين چالش‌ها مي‌توانند با طرح مساله توجه روحانيت شيعه را جلب بكنند. حتي محافظه‌كاري حوزه نمي‌تواند در ميان‌مدت مانع از طرح اين ديدگاه و ارائه مكانيسمي مناسب براي حل اين مشكل باشد.

تقي رحماني
علم، راه عذر بر بهانه جویان بسته است


قانونمدارای برای چه کسی است؟

بسمه تعالی
علم راه عذر بر بهانه جویان بسته است. حضرت امیرالمومنین امام علی (ع)

برادر عزیز جناب آقای توکلی

سلام
گفتگوهای شما با خبرگزاری ایسنا (در صورت حفظ امانت آن خبرگزاری) را مطالعه کردم و با توجه به راستی و درستی بعضی از دلایلی که ذکر کردید توجه شما را - به عنوان نماینده مردم و فردی که در قسمت پژوهش های مرکز قانونگذاری نظام جمهوری ما فعالیت دارید - به چند نکته معطوف می دارم، امید آنکه همانطور که شما با ذکر دلایل خود قصد تفکر در مخاطب و جامعه را دارید این دلایل نیز تفکر شما و دیگر نمایندگان ملت در مجلس را برانگیزد تا راه درست و صلاح حکومت را بیابید.

1. وقتی شما شخصی، و یا کشوری را دشمن می انگارید باید توجه داشته باشید که صفت دشمن، دشمنی است و هیچ دشمنی از اعمال و رفتار طرف مقابل احساس نارضایتی یا رضایت مندی نمی کند مگر اینکه این بروز احساس در جهت پیشبرد اهداف خود برای لطمه زدن به وی باشد، پس فراخواندن معترضین به در نظر گرفتن امنیت ملی و توجه به "استقلال و تمامیت ارضی کشور" نباید وسیله ای برای عدم اعلام نارضایتی ها از حرکت یا موضوعی در جامعه شود که شما ذکر کردید.

به قول شما و همه ملت ایران تکلیف دول غربی و استکباری، (من حتی پا فراتر می گذارم و می گویم همه کشورهای جهان) در قبال ایران معلوم است. دوستی آنان بر پایه منافع ملی شان استوار است و اگر در رابطه با کشوری منافع ملی آنها لحاظ نشود الزامی برای حمایت و ارتباط فی مابین وجود ندارد (برخلاف سیاستمداران ما) با این وجود سوق دادن اتفاقات سیاسی کشور به سمت امنیتی و نظامی و دست آویز قرار دادن "امنیت ملی" برای منصرف کردن منتقدین و افراد از حق مسلم خود که همانا اعتراض قانونمند نه به نظام که به یک رفتار است نیز لازم نمی باشد.

این توصیه شما به مخالفین برای صرفنظر کردن از نقد باعث می شود که این انتقادات بنابر مصلحتی که برشمردید (امنیت ملی) بروز نکرده و روز به روز بر حجم شان افزوده شده، و(خدایی ناکرده) به یکباره در افراد بصورت حس نارضایتی نه از اشخاص و حرکات موردی، که از نظام بروز کند، بنابراین به فرموده یکی از علما: " اين‌كه اجانب نسبت به ما چه مي‌گويند هيچ اهميتي ندارد، بالاخره دشمن دشمني خواهد كرد و خيرخواه ما نيست، آنچه موجب نگراني است اين است كه مردم از ما روي برگردانند. ما اگر در داخل آرامش داشته باشيم و مردم راضي باشند هيچ ترسي از خارج نخواهيم داشت"

2. نتیجه حمایت دشمنان از این اعتراضات را باید در خود جستجو کنیم، فکر نمی کنید در عدم ابراز نظر منتقد، آنقدر زیاده روی کردیم که حتی یک انتقاد معمول در دیگر کشورها، در ایران برای کشورهای غربی انقلاب و شورشی در برابر حکومت جمهوری اسلامی و حرکتی در جهت براندازی نظام جلوه می کند و از طرف دیگر بعضی از افراد درونی ناآگاه آن را به آشوب و اغتشاش و حتی انقلاب مخملی تعبیر می کنند؟

3. شما از قانون و رعایت آن حرف زدید و معترضان را به رعایت قانون فراخواندید، به نظر من نیز رعایت یک قانون حتی اشتباه نیز از رعایت نکردن به آن بهتر است، چون رعایت به قانون از هرج و مرج جلوگیری می کند. ولی قانون در تقابل با منتقدین ما قانون است و برای ما نیست؟! آیا همه از جمله شما نمایندگان - که قانونگذاران جامعه ما هستید - قانون را به همان میزان که توصیه می کنید خود رعایت می نمایید؟ آیا قانونی که در مجلس وضع می شود نباید در برگیرنده منافع اکثریت ملت (نه فراکسیون اکثریت) باشد؟

در مجلس ما همانند سنای آمریکا - که آن را استکبار جهانی و ناقض حقوق جهانی، و سناتورهای آن را از لابی های صهیونیست و سرمایه داری می دانیم - فراکسیون ایجاد کرده اید و با ایجاد گروه های اکثریت و اقلیت، هم و غم نمایندگان قبل از منفعت جامعه به منفعت گروه ها گره خورده است، متاسفانه نمایندگان ما در مجلس قبل از اینکه به منافع ملت و اکثریت مردم بیندیشند به منافع فراکسیون و جناح خود می اندیشند و قبل از آنکه حرفی بزنند نگاه به دهان رئیس فراکسیون خود می دوزند تا نکند که در دور آینده از دایره لیست انتخاباتی آن فراکسیون و گروه خارج شوند. که نمونه بارز آن در زمان انتخابات گروه اکثریت (برخلاف نظر رئیس مجلس که توصیه بر بیطرفی نمایندگان داشتند) بیانیه ای صادر و از کاندیدای جناح خود حمایت می کند و فراکسیون اقلیت همه به تبع آن در حمایت از کاندیدای دیگر اعلام آمادگی میکند!؟

4. از کشیده شدن اعتراضات به خیابان ها گله کردید و نامزدها و هوادارن آنها را به رعایت قانون فراخواندید (که در غیرقانونی بودن آن با توجه به اصل 27 قانون اساسی جای ابهام هست*) ولی آیا هو کردن (دو، دو کردن) مخالفین در مجلس و قطع سخنان مخالفین (منتقدین) در جلسات مجلس و به حاشیه کشیدن و فریاد سر دادن (نمونه اخیر آن اغتشاش در مجلس هنگام قرائت گزارش اغتشاشات اخیر توسط آقای ابوترابی نایب رئیس مجلس) نمونه هایی از بی قانونی و همانند کشیدن اعتراضات توسط کاندیداها به کف خیابان نیست؟ می بینید در همان مجلس "اکثریت" اجازه سخنرانی نقادانه به "اقلیت" را نمی دهند و "نماینده نماها"ی اکثریت راه را بر انتقادات می بندند.

اجازه حرف زدن منتقدان سلب شده، روزنامه های منتقد توقیف شده، سایت های سیاسی منتقد فیلتر شده، صدا و سیما هم تک صدایی شده و سخن گفتن در رادیوهای بیگانه (برخلاف میل و فقط به عنوان تنها راه برای بیان انتقادات نسبت به دولت) وطن فروشی شده!؟ چه راهی به نظر شما برای ارائه انتقاد باقی مانده؟ نشان دهید تا منتقدین همان راهی را روند که نقدشان شنیده شود! بیایید قانون را قانون و نه وسیله ای برای عدم اظهار نظر مخالفین خود بدانیم! قدرت ها همیشه رو به افول است و آن قدرت خداست که نه کاستی می یابد و نه فزون می شود

و من الله توفیق


* تشکیل اجتماعات و راه پیمایی ها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است

فرصت چون ابر گذران است. پس فرصت های نیک را غنیمت بشمارید.


هرکس به طریقی دل ما می شکند

در هر جامعه ای افراد خاصی وجود دارند که با اتکا به توانایی های ذاتی و استعداد های درونی خود درکنار درایت و شناسایی آن استعداد ها بصورت نخبه در جوامع نمود می یابند، تعداد این افراد نسبت به جمعیت در جوامع در اقلیت است، آنچه که باعث رشد و شکوفایی یک جامعه است شناسایی نخبگان و استفاده موثر و بجا از توانایی آنان در سطح ملی است.
لازمه شناسایی این افراد و بروز استعدادهایشان ایجاد فضایی است تا در آن بتوانند نظرات و همدیگر را به چالش کشند، هرچند که این چالش ها در مسایل اعتقادی در منظر عوام ممکن است باعث شبهاتی شود ولی در موارد اجتماعی و سیاسی و علمی خود می تواند باعث ایجاد نظراتی استثنایی درستی(خارج از چهارچوب علمی که گاه ممکن است راهکاری درست باشد) از طرف عوام شود.
با این تفاسیر آن چیزی که باعث پیشرفت یک جامعه می شود وجود نخبگان و در نتیجه تضارب آرای آنان است و آنچه که از پیشرفت جامعه ای جلوگیری می کند فقدان نخبگان و یا جلوگیری از تضارب آرای آنان به هر شکل ممکن است. متاسفانه بعد از پیروزی انقلاب در سال 57 کسانی که وجود حکومت جمهوری اسلامی را با اهداف خود در تضاد می دیدند برای ناکارآمد نشان دادن جمهوری اسلامی، با ترور نخبگان سعی داشتند فضای تفکرگرایی را از بین برده و جامعه را از تفکر تهی کرده و نشان دهند که جمهوریت با اسلامیت یکجا نمی گنجد، ترور شخصیت هایی همچون شهید بهشتی، استاد مطهری، دکتر شریعتی و . . . در همین راستا بود
بعد از نا کارآمد شدن نسبی ترور در جامعه مدرنیته امروزی و گسترش وسائل ارتباط جمعی از جمله تلفن، ماهواره، اینترنت و . . . و انتشار سریع اخبار در جامعه جهانی ترور شخصیتی جایگزین ترور شد.
ابعاد ترور شخصیتی از چند جهت باید مورد نظر واقع شود، اول آنکه نخبگان را به حاشیه می راند و این امر باعث می شود تا افراد نتوانند نظرات را در قیاس و مقابله قرار دهند برای همین درستی یا ناراستی نظریه معلوم نشده و جامعه از بکارگیری نظریات درست در همه ابعاد برخوردار نخواهد شد!
دوم آنکه اگر فردی به حاشیه رانده شود در نتیجه آن هواداران آن نیز یا سرخورده شده و بر کسی دیگری نمی گرایند، این افراد در تقابل با جامعه قرار گرفته و درصدد انتقام گیری کور از جامعه، برای حقی که فکر می کنند از دست داده اند برمی آیند!؟ که موجب صدمه بر نظام و جامعه خواهد شد و یا اینکه این افراد بر نظرات مرشد خود استوار می مانند و آنان نیز به حاشیه کشیده شده و نسبت به جامعه و حکومت بی تفاوت می شوند، در هر دو صورت جامعه و حکومت قسمتی از پشتوانه های خود را از دست خواهد. در سال های متمادی و بخصوص در سال های اخیر شاهد به حاشیه راندن نخبگان سیاسی در کشور بوده ایم که دولت حاکم با تمرکز بر ملیت و استفاده از ظرفیت های این افراد می توانست در همگرایی جامعه و در نتیجه پیشرفت ملی نتیجه درخور توجهی داشته باشد.
متاسفانه در این مدت شاهد تخریب چهره هایی چون آقای هاشمی رفسنجانی، آقای خاتمی، آیت الله جوادی آملی، مهندس موسوی و همراهانش و . . . بودیم که دوستان نادانی نیز با دستاویز قرار دادن "ولایت فقیه" و "منافقین" بر شعله ور تر شدن این تخریب ها کمک نمودند!؟ باید توجه داشته باشیم که نخبگان نتیجه سال ها تلاش فرد در شناخت استعدادها و تلاش جامعه در جهت ایجاد بستر مناسب شناختی برای وی است تا مقبول اجتماع خود و در سطح جهانی قرار گیرد، بنابراین به حاشیه راندن این افراد دراصل حبس سرمایه جامعه ای است که به شکوفایی تفکر و اندیشه و اقتصاد و ارتباطات می اندیشد.




دشمن دانا که غم جان خورد بهتر از آن دوست که نادان بود

این روزها چندی است که طرفداران موج سبز موسوی را بسان طرفداران انقلاب های مخملی در آسیای میانه و کشورهای تازه استقلال یافته می دانند، با توجه به سوابق انقلاب های مخملی (و قصد این افراد از نسبت دادن این عنوان به حامیان موسوی)، افرادی حامی اینگونه انقلاب هستند که خواهان تغییر نظامی و جایگزین کردن آن با نظامی دیگر هستند!؟
بنابراین افرادی که دم از ولایت فقیه و سربازی ایشان می زنند و طرفداران موسوی را به چنین عملی متهم می کنند اولا اگر به بیانات آیت الله خامنه ای در نماز جمعه توجه کرده باشند، ایشان تمام کاندیداهای ریاست جمهوری را از بدنه نظام دانستند!؟ بنابراین گمان ظن (تغییر نظام) بر هر یک از کاندیداهای حاضر در انتخابات، روا نبوده و سخنی گزاف علیه سخنان معظم له می باشد
دوم اینکه اگر بر فرض محال این افراد خواهان انقلاب مخملی و تغییر نظام باشند، پس چرا در بیانیه ها، اخبار صدا و سیما، رسانه های منتسب به دولت و ... از 40 میلیون رائی که در روز 22 خرداد انتخابات ریاست جمهوری در صندوق ها ریخته شد سوء استفاده کرده و این 40 میلیون رای را، رای مردم به نظام می دانید؟
اگر به راستی طرفداران آقای موسوی به دنبال انقلاب مخملی بودند بنابراین فقط 27 میلیون به نظام جمهوری اسلامی رای دادند که این میزان رای معادل 57 درصد واجدین شرایط رای دادن در این دوره انتخابات بوده نه 85 درصد!؟ در اینصورت نیز باز شما در مقابل گفته ولایت فقیه قرار گرفته اید!؟ چون ایشان میزان رای در صندوق های رای (حتیکسانی که به هر نحو رای آنها باطله به حساب آمده) را، رای به نظام جمهوری اسلامی دانستند.
بنابراین بر دوستان و همچنین نخبگان سیاسی و وکلای مجلس لازم است که سیاست "یک بام و دو هوا" را کنار گذاشته و با سخنان نسنجیده آب به آسیاب دشمنان نریزید، همانگونه که اغتشاشات برای جامعه مخرب است و باعث سوء استفاده دشمنان می شود برداشت ابزاری و جناحی از اطلاعات و مردم برای حکومت مخرب و باعث ایجاد شکاف بین مسئولین و مردم خواهد شد که صدمات آن صد برابر بدتر از سم پاشی دشمنان خواهد بود.

آموزگار ساده پوش


روز معلم بر همه معلمان مبارک و دست تک تک کسانی که چیزی به من آموختند را بعنوان "معلم" می بوسم و امیدوارم که در راه تعلیم و تربیت دریغ نورزند و در این راه همچنان گام نهند


اولین روز دبستان باز گرد
کودکی ها شاد و خندان باز گـرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بـر سـوار اسـب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پـند آموز روبـاه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پاروی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن

خجسته باد بهار


























در دگرگونی شگرف روزگار، بی رنگی ها رنگ ، مردگان زندگی می یابند و مردمان تلاش و کوشش دوباره از سر می گیرند
نرم نرمک بهار با همه زیبایی ها می آید تا روح القدسی برای طبیعت خسته و بی روح باشد
شکوفه های زندگی بر درختان برهنه می روید تا تن برهنه آنان را لباسی از زیبایی باشند و با سبزی و نشاط زیستنی دوباره را آغاز کنند
من و تو در نظاره این جشن زیستن دوباره، می آموزیم که تحول راهی برای نشاط و بالندگی است
و نو شدن، جشنی ابدی از آغاز تا پایان جهان است
تحولتان مبارک

ارزشمند ترین وقایع زندگی را باید حس کرد
















نقاشی مهر مادری، مرتضی کاتوزیان

ارزشمندترين وقايع زندگي معمولا ديده نميشوند ويا لمس نميگردند، بلکه در دل حس ميشوند. لطفا به اين ماجرا كه دوستم برايم روايت كرد توجه كنيد؛اومي گفت كه پس از سالها زندگي مشترک، همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد!
زن ديگري که همسرم از من مي خواست با او بيرون بروم مادرم بود که 19 سال پيش بيوه شده بود، ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم. مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست.
به او گفتم: بنظرم رسيد اگر ما امشب را با هم باشيم بسيار دلپذير خواهد بود.
او پس از کمي تامل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد.
آن جمعه پس از کار وقتي براي بردنش مي رفتم کمي عصبي بودم. وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود. کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود، موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتي سوار ماشين ميشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند.
ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود. پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالاي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم و ديدم با لبخندي حاکي از ياد آوري خاطرات گذشته به من نگاه ميكند، به من گفت يادش مي آيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران ميرفتيم او بود که منوي رستوران را ميخواند.
من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کني و بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم.
هنگام صرف شام گپ وگفتي صميمانه داشتيم، هيچ چيز غير عادي بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاري بود و آنقدرحرف زديم که سينما را از دست داديم. وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.
وقتي به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟
من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که ميتوانستم تصور کنم.
چند روز بعد مادرم در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم. کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خورديم بدستم رسيد. يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود: نميدانم که آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداخت کرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد که آنشب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم.
در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که بموقع به عزيزانمان بگوئيم که دوستشان داريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم. هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست. زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود. اين متن را براي همه کساني که والديني مسن دارند بفرستيد. به يک کودک، بالغ و يا هرکس با والديني پا به سن گذاشته. امروز بهتر از ديروز و فرداست.