همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!

درس اول: یه روز مسئول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یکدفعه یه چراغ جادو روی مین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه!
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم!
منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من . . . من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم جنه: پووف! منشی ناپدید میشه!؟
بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه حالا من، حالا من . . . من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتها آبجو داشته باشم و تمام عمر حال کنم! جنه: پووف! مسئول فروش هم ناپدید میشه!؟
بعد جن به مدیر میگه حالا نوبت توئه!؟ مدیر میگه: من می خوام که اون دوتا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!؟

هیچ نظری موجود نیست: