چون طلیعه نعمت ها به شما رسید، با ناسپاسی دنباله آن را مبرید.

بازیچه ایام دل آدمیان است

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است

دل بر گذر قافله لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است

روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی است در این سینه که همزاد جهان است

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یارب چقدر فاصله دست و زبان است

خون میرود از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم افشاندن جان است

از راه مرو سایه که ان گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است
دوستی ورزیدن، نیمی از خرد است.

مسافران ایستگاه آخر


1.
اغلب مسافرای دیروز ایستگاه آخر وضع مشابه ای با ساکنینش داشتن! تقریبا هر دوشون از یادها رفتن و کمتر کسی یادش مونده که چنین افرادی هم وجود دارن! البته اینطور زندگی کردن روال ما شده و ربطی همه به اینا و اونا نداره! فقط اونجا نمود بیشتری داره، آخه ما عادت کردیم که همه چیز رو حتی بچه ها رو هم خیلی سریع نگاه کنیم. اینطور نگاه به اطراف و دیگران جز یه خط چیز دیگه ای تو ذهنمون ضبط نمی کنه! شاید برای همینه که تو زندگی خیلی چیزاها رو مثل اینکه کی بهمون خوبی کرده، کی دستمون رو گرفته، کی بزرگمون کرده، کی بهمون راه رفتن یاد داده و . . . رو فراموش کردیم، و پیدا کردن یه خط بین این همه خط یه شکل توی ذهنمون خیلی سخت شده!؟

2.
شبای جمعه به قول بزرگ ترها شب «زیارت اهل قبوره»، خیلی دلت گرفته باشه یا اینکه عزیزی رو تازه از دست داده باشی، سنگ تموم میزاری، یه جعبه شیرینی و یه شیشه گلاب و چندتا شاخه گل و . . . رو تو دستات می گیری میری اون ته دنیا! همونجا که درجه هواش یه چند درجه ای مونده تا به نقطه ذوب برسه! اونجایی که همه اهالیش ساکتند و سراپا گوشند و تو فرصت داری تا بدون اینکه کسی ازت چیزی بپرسه و مورد بازخواست قرار بگیری یا حرفات قطع بشه راحت حرفاتو تا آخر بزنی، محکوم که نمیشی هیچ تازه می تونی هر کسی رو هم که دوستش نداری محکوم کنی! می تونی بدون اینکه کسی بفهمه غرورت رو زیر پات بزاری و تا دلت می خواد سیر گریه کنی و یا بدون اینکه متهم به دیونگی بشی قه قه برای خودت بخندی! اگر هم خیلی سنگین شده باشی و چسبیده باشی همین پایین، می تونی حتی به زمین و زمان فحش بدی و بدتر از اون کفر هم بگی! هیچ کس هم اعتراضی بهت نمیکنه! به قول معروف کسی «ککش هم نمیگزه»؟
قبل از اینا احتمالا شیشه گلاب و روی سنگ خالی کردی و تو حین داد و فریادات گلا رو هم پرپر کردی. البته اینا رو وقتی می فهمی که حرفات تموم شده و احساس سبکی می کنی! دیگه آرومی، آرومِ آروم . . . . تازه چشمت به جعبه در بسته شیرینی میفته، درش رو باز می کنی و بلند میشی و میری سر راه عبور و مرور دیگران، اونایی که مثل خودت اومدن اونجا، تا با خوردن، فاتحه ای نثار همونی کنند که تا حالا داشی باهاش حرف میزدی و اونم فقط گوش می کرد، شاید این فاتحه ها باعث بشه که دفعه دیگه هم که برای داد و بیداد اومدی اونم رغبت کنه و به حرفات گوش کنه. طولی نمیکشه که جعبه خالی میشه، واقعا جای خجالت داره، سر انگشتی حساب کنی شاید 10، 12 فاتحه هم این جعبه نداشت، آخه شیرینی فروشه جعبه مقوایی رو هم، به قیمت شیرینی حساب کرده بود، جعبه رو محکم پرت می کنی تو سطل و برمی گردی . . .

3.
تو تنهایی و خنکای هوای این زیر و زمان طولانی تا رسیدن به مقصد فقط آدم باید بخوابه، مگه اینکه اهل خواب بعد از ظهر نباشی، پس بهتره یه کتاب همراهت باشه و تا برسی راحت کتاب بخونی، اگر هم اهل این دوتا نیستی می تونی هندزفری گوشیت رو تو گوشات بزاری و از صداهای توی «مترو» فاصله بگیری و برای خودت باشی و آهنگ گوش بدی!
فقط یه آدم بدبیار که نه، نمی دونم چی اسمش رو بزارم، شاید یه آدم معمولی می تونه تو این زمان مناسب تمایل به هیچ کدوم از اینا نداشته باشه یا اینکه هیچ چیز سرگرم کننده ای همراهش نباشه یا اینکه حوصله هیچ کدوم از اینا رو نداشته باشه!؟
البته زیاد هم بد نیست، اینم فرصت خوبیه برای ساختن یه سطح از یه خط، برای تمایز بخشیدن، برای راحت پیدا کردن، حالا می تونی بجای نگاه سریع یه نگاه با آهسته و دقت بیشتر به اطراف داشته باشی، به درختایی که حالا با سرعت از جلوی چشمات فرار می کنن نگاه کنی و تا اونجایی که چشمات می بینن دنبالشون کنی! حال می تونی خونه های شهر رو ببینی چه رنگین! می تونه خیلی راحت خونه های رنگی رو از بین این همه خونه خاکستری پیدا کنی!
تو این بیکاری نسبتا طولانی مجبوری آدمایی که جلوت وایسادن رو نگاه کنی! روی حرکاتشون دقیق بشی! نه روی حرکات که روی چهره، روی لباس و چیزایی که پوشیدن و گاهی هم کنجکاوانه تر سعی کنی توی اون فشردگی جمعیت کفشای وا رفتشون رو هم که از آب خوردگی مچاله شده و بعد توی شکستگی ها و پارگی ها خاک گرفته رو پیدا کنی، از «ایستگاه امام خمینی» که رد میشی تقریبا مترو خلوت میشه حالا دیگه راحت می تونی آدما رو ورانداز کنی، ولی زیاد نباید خیره شد، چون سنگینی نگاه رو حس می کنند!؟

4.
هنوز تو فکر تعدا شیرینی ها و فاتحه های خونده شده برای اون عزیز درگذشته هستی، هنوز داری با خودت دو دوتا چهار تا می کنی که ای بابا مگه این جعبه چند گرم بود؟ درسته اون شیرینی فروشه جعبه رو هم شیرینی حساب کرده ولی نهایتا میشه معادل 4، 5 تا شیرینی!
هرچی خطای تو ذهنت رو بالا و پایین می کنی هیچ چی یادت نمیاد، چون همشون خط هستن! شروع به ضرب و جمع ردیف های شیرینی می کنی، چندین برابر 10، 20 تا میشه، ولی چرا 10، 20 تا دست اومد تو جعبه، شیرینی ها ته کشید؟ هان؟
آهان یکی از دستا دو، سه بار تو جعبه اومد، هر دفعه هم یه دونه برنداشت، چندتایی رو مشت کرد! آره همینه . . . ! خودشه . . . ! دسته هم آشنا بود، آستینای پیرهنش هم یادم هست، آره کفشاش هم . . . اووووووه! آره تو مترو چندتا ایستگاه آخر کنارم بود!

5.
از ایستگاه «باقر شهر» تقریبا مترو خالی شده بود، یعنی همه روی صندلی نشسته بودن و صندلی خالی هم کم نبود، بغل دست من هم خالی شد و یکی اومد کنارم نشست، سریع که نگاه کردم اونم یکی مثل همه، ولی خوب چندتا ایستگاه آخر فرصت خوبی بود برای نگاه دقیق تر، بوی ادکلن نمی داد، یه پیرهن سفید چرک تنش بود، سرش رو پایین انداخته بود و دستای پینه بسته اش رو به هم قفل کرده بود، یه چیزی تو دستاش بود و فشارش میداد، موهاش از شدت چربی انگار ژل خورده بود، پشت یقه پیرهنش جر خورده بود، بعید بود بخاطر دعوا باشه به نظرم پوسیدگی بود چون اونقدر پیرهنش نخ نما بود که حتی زیرپیرهن رکابی آبی کبریتیش هم معلوم بود، یه شلوار مشکی از اون خمره ای های قدیمی پاش بود و سفیدک عرق مثل رگ رو سیاهی ها جا خوش کرده بود، اصلا بدون اون سفیدک ها انگار شلوار هویت نداشت، کفشای مشکی پاره ای پاش بود که انگشتای پاش رو از سوراخ جوراباش هم بیرون انداخته بود!
ارتباط برقرار کردن با این افراد چقدر سخته، چون نه ادکلن سرد میزنن، نه لباس مارکدار می پوشن نه موبایلی دارن که صحبت کنن تا بتونیم با سوال از مارک لباس و قیمت ادکلن و کشور سازنده کفش و یا صحبت هایی که دزدکی از تماس تلفنیش متوجه شدیم، سر صحبت رو باهاشون باز کنیم!
بلندگو نگفته «ایستگاه حرم مطهر»، مسافرین محترم ایستگاه پایانی می باشد! دم در خروج مترو وایساده بود، منم بلند شدم و تقریبا پشت سرش وایسادم، حالا دستای به هم گره خوردش باز شده بود و یه دستش به میله بالا سرش بود، در واگن که باز شد به سمت پله های برقی دوید تو دستش یه پلاستیک مچاله شده سفید بود!؟
تو مسافرای ایستگاه آخر خوب که نگاه کنی عده ای رو می بینی که متفاوت از بقیه مسافران، کسایی که پر شدن کیسه های خالیشون وقت برگشت به خونه، فقط بردن امکانات اولیه یه زندگیه معمولیه! آره مسافرای "ایستگاه حرم مطهر" واقعا ته خط رسیده هایی هستند که بود و نبودشون به چشم کسی نمیاد!

اسماعیلی | تیر89
اندوه خوردن، نیم کهنسال شدن است

متن کامل پاسخ روابط عمومی دفتر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی


روزنامه وطن امروز، روز یکشنبه ۹ خرداد ماه ۱۳۸۹ به بهانه انتشار نامه سال گذشته آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به مقام معظم رهبری، اقدام به انتشار مجدد نامه رئیس شورای سیاستگذاری خویش نمود.
نامه‌ای که نویسنده با علم به دروغ بودن محتویات و غیراخلاقی بودن ادبیات نوشته خویش از میزان تأثیر آن در تشویش اذهان عمومی آگاه است و با اندک انصاف روزنامه‌نگاری خواستار پاسخ برای تنویر افکار عمومی شده است.
اگرچه پاسخ‌گویی به نامه‌های این‌چنینی که خالی از بدیهیات اخلاقی می‌باشد، نوعی گام نهادن به بیراهه است و به همین دلیل در چاپ اول، از کنار آن گذشتیم، اما بی‌پاسخ گذاشتن شبهات، باعث تسریع انحراف کنونی جامعه از اهداف انقلاب اسلامی و ظلمی مضاعف به آیندگان خواهد بود که می‌خواهند بدانند در مقطع ۳۰ ساله پس از انقلاب اسلامی بر کشورشان چه گذشته و می‌گذرد!
توضیح ضروری اینکه این پاسخ در کنار مخاطب خاص خویش، مخاطبان عام نیز دارد، به‌ویژه جوانان روشن‌ضمیر و پرسشگری که بلوغ عقلی و سیاسی آنان، با فریادهای سهم‌خواهی و ادبیات قدرت‌طلبانه گروهی که برای بقای خویش، زبرالحدیدهای امام راحل در مبارزه نفس‌گیر با رژیم پهلوی، یادگاران مردان و شهدای بزرگ انقلاب چون شهید بهشتی، شهید مطهری، آیت‌الله طالقانی، شهید رجایی، شهید همت، بیت شریف حضرت امام و مهمتر از همه تاریخ ۳۰ ساله انقلاب اسلامی را متهم به انحراف از خط اصیل اسلام می‌دانند و با هدف زیر سؤال بردن اقدامات امام راحل و مقام معظم رهبری، امین‌ترین یاران آن دو بزرگوار را آماج تیر تهمت خویش قرار می‌دهند.
نویسنده متن سراسر تهمت و توهین که کار کردن در شرکت صنعتی پارس خودرو!! مقدمه مسئولیتش در سایت شریف نیوز سابق و روزنامه وطن امروز فعلی می‌باشد، متن خویش را با جمله به ظاهر زیبای «اخلاق، گمشده سیاست است» آغاز کرده تا اولاً تئوری شیطنت‌آمیز جدایی دین از سیاست را القا نماید و ثانیاً با انتساب لقب دروغگویی به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به عنوان بارزترین روحانی عرصه‌های تقنینی و اجرایی در تاریخ معاصر، تهمت‌ها و ادعاهای دین‌ستیزان و روحانی‌گریزان را به کمال برساند. همان کاری که آن نامزد انتخاباتی در آن مناظره کذایی در حق سه روحانی دیگر این دو عرصه سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی حجج‌الاسلام خاتمی، ناطق نوری و کروبی انجام داده است.
نویسنده که به مصداق آن ضرب‌المثل قدیمی، کم‌حافظه شده است، متن خویش را با دروغی بزرگتر آغاز کرده است که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به خاطر اطلاع‌رسانی وطن امروز از روزنامه شکایت کرده است و این در حالی است که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از هیچ روزنامه‌ای و یا هیچ شخصی شکایت نکرده‌اند؟!!
بهانه چاپ مجدد این متن سراسر توهین و تهمت، انتشار نامه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به آیت‌الله خامنه‌ای در سایت شخصی است.
توجه به این نکته خالی از لطف نیست که این روزها بعضی از مراکز خبری و رسانه‌ای به بازبینی و انتشار مجدد آن نامه پرداختند که نمونه بارز آن اختصاص دو قسمت از مطالب مسلسل با عنوان «مطالبات غیرقانونی» توسط روزنامه کیهان است که به نقش آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در انتخابات و نامه ایشان به آیت‌الله خامنه‌ای پرداخته است.
چه شده است که انتشار نامه از سوی کیهان افشاگری فتنه و سران فتنه!!! تلقی می‌شود، اما اگر همین نامه از سوی سایت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی منتشر شود، دمیدن بر آتش فتنه تلقی می‌گردد؟!
نویسنده نامه، دفاع آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از دستاوردهای ۳۰ ساله انقلاب در نامه به آیت‌الله خامنه‌ای را یک بدعت غیراخلاقی در مخالفت با رهبری معظم انقلاب می‌داند و با توجه به سوابق رسانه‌ای خویش فراموش کرده‌اند که آن بدعت غیراخلاقی، غیرانسانی و غیراسلامی در مناظره تلویزیونی پایه‌ریزی شده است و اینک توسط پاره‌ای از رسانه‌های وابسته به یک جریان خاص ادامه دارد.
جای تعجب است که جمله معروف رهبری معظم انقلاب در ۱۴ خرداد ۱۳۸۸ در حرم امام را که فرمودند: «صحیح و موردپسند نیست که یک نامزد در نطق‌های تلویزیونی برای اثبات خود به نفی دیگران متوسل شود» را یا نشنیدند و یا نمی‌خواستند بشنوند و رئیس جمهور را ولایی‌ترین رئیس جمهور تاریخ ایران می‌دانند و سپس ابراز مطالب خلاف در مناظره تلویزیونی را حق ایشان برای جبران عدم حمایت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از دولت می‌شناسند.
به فرض محال که حمایت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از آقای موسوی در انتخابات مسجل شده بود، آیا به گناه حمایت یک شخص از یک نامزد، باید هر دروغی را که به ذهن می‌آید، علیه آن شخص و خانواده ایشان در تلویزیون گفت؟!
گذشته از همه این مسائل، وقتی شخص آیت‌الله خامنه‌ای در ملاقات حضوری با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی می‌فرمایند درباره اصل و محتوای نامه هیچ ملاحظه‌ای ندارند و یک بار به صورت خصوصی و یک بار در نماز جمعه هم به خلاف‌گویی‌های آن نامزد پاسخ می‌دهند، چگونه عده‌ای زیر لوای دروغین حمایت از رهبری، ملاحظه‌تراشی می‌کنند؟!
چگونه است که سخنان آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در مقام امام جمعه منصوب مقام ولایت در خصوص لزوم سلامت انتخابات، حمایت از یک نامزد تلقی می‌شود؟ مگر قبل از انتخابات اسب‌های همت زین شده بود که چه کسی انتخاب شود؟!
سابقه تذکرات آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در خصوص سلامت انتخابات، محدود به دیروز و امروز نیست، از همان ماههای نخستین پس از انقلاب اسلامی که به حکم مستقیم امام راحل به عنوان سرپرست وزارت کشور برای برگزاری انتخابات شدند، وقتی با سخنان دلسوزانه!!! یکی از مسئولین وقت وزارت کشور مواجه شد که بفرمایید انقلاب به چه کسانی نیاز دارد تا نامشان را از صندوق آرای مردم بیرون بیاوریم!!، عتاب آلود آن کلام دلنشین امام را تکرار کرده‌اند که «میزان رأی مردم است»
این چه شیوه ناشیانه در سیاست است که ۱۲ سال پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۷۶ اولاً وقیحانه خود را همه‌کاره انقلاب می‌دانید و ثانیاً وقیحانه‌تر می‌گویید اگر سخنان هاشمی رفسنجانی مبنی بر برخورد با تقلب در انتخابات نبود، خاتمی رئیس جمهور نمی‌شد؟!! آیا غیر از این است که اعتراف می‌کنید از همان سال به دنبال شکل‌دهی نطفه حرام تقلب انتخاباتی در رحم جامعه بودید؟!! آیا حضور ۱۰۶ درصدی همه مردم یکی از استان‌های غربی کشور در همان انتخابات کافی نیست که به عنوان منادیان دروغین مردم‌سالاری دینی اسلامی خجالت بکشید؟!
چرا نمی‌گویید دور جدید اظهار نگرانی‌های آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از عدم توجه به رأی مردم و سلامت انتخابات از زمانی شروع شده است که بعضی از شخصیت‌های مؤثر دست‌اندرکار انتخابات صراحتاً اعلام می‌کردند که رأی مردم در حکومت اسلامی تشریفاتی و زینتی است؟!
چرا وقتی می‌خواهید تسلسل تاریخ برگزاری انتخابات را طی سال‌های اخیر بگویید و براساس دیدگاههای خویش تحلیل کنید، هنگامی که به انتخابات مجلس خبرگان در سال ۱۳۸۶ می‌رسید، سکوت می‌کنید؟! چرا وقتی از نتایج خیره‌کننده آن انتخابات و فاصله رأی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی با نفر دوم پرسیده می‌شود، حضور ناظران بی‌شمار ایشان در همه صندوق‌های حوزه انتخابیه استان تهران را دلیل می‌آورید؟ آیا این دلیل در قرینه خویش پاسخی غیر از این دارد که اگر ناظران آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هنگام شمارش آرا نبودند، نتیجه انتخابات غیر از این بود؟
مگر نمی‌دانید در همان انتخابات وقتی مقام معظم رهبری حضور آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در انتخابات خبرگان را «متعیّن» می‌خوانند، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هم نام‌نویسی خویش را مشروط به عدم دخالت نهادهای غیرمسئول در انتخابات می‌کنند و مقام معظم رهبری هم می‌فرمایند: «این شرایط را فراهم می‌کنم»؟!
چرا وقتی بحث انتخابات مجلس ششم می‌شود، فقط و فقط به خاطر عقده‌های قدیمی و کینه‌های شخصی با لباس اصول‌گرایان، مروج اندیشه‌های آن مبلغ سکولاریسم می‌شوید؟ چرا فکر نمی‌کنید که مقدمه انقلاب‌ستیزی و اسلام‌ستیزی نویسنده کتاب کذایی عالی جناب سرخ‌پوش هم مثل بعضی از شماها هاشمی‌ستیزی بوده است؟!
چرا در بیان نتایج انتخابات مجلس ششم در سال ۱۳۷۸ نعل وارونه می‌زنید؟ مگر نمی‌دانید با شمارش مجدد تنها ۲۰ درصد صندوق‌های حوزه انتخابیه تهران، که توسط شورای نگهبان انجام می‌گرفت، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از رتبه سی‌ام به نوزدهم رسید؟ مگر نمی‌دانید وقتی آن آبروریزی داشت اساس انتخابات را زیر سؤال می‌برد، رهبر معظم انقلاب دستور توقف بازشماری را صادر فرمودند؟
در فرازی دیگر از نامه به جفاهای اصلاح‌طلبان در حق آیت‌الله هاشمی رفسنجانی اشاره شده و آمده است که آن موقع «همین بسیجی‌ها و امت حزب‌الله بودند که به میدان دفاع از جناب‌عالی آمدند.»
اولاً جفای در حق آیت‌الله هاشمی رفسنجانی معطوف به عملکرد افراطیون دیروز اصلاح‌طلبی و افراطیون امروز اصول‌گرایی نیست. اگر اسناد به اصطلاح تاریخی ساواک در قبل از پیروزی انقلاب را ورق می‌زدید، می‌خواندید که شیخ اکبر هاشمی ۴۰ میلیون تومان به خرابکاران اجتماعی پیرو امام خمینی(ره) کمک کرده است. اگر تورق آن اوراق را در شأن روحیه دین‌مداری خویش نمی‌دانید، تاریخ دو سه سال اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی را بخوانید که تهمت‌ها و توهین‌های امروز روزنامه وطن امروز، تکرار مطالب روزنامه «انقلاب اسلامی» دیروز است که توسط بنی صدر مدیریت و منتشر می‌شد.
ثانیاً تفاوت آنها با شما در هتک حرمت شخصیت‌های مؤثر انقلاب اسلامی چون شهید هاشمی‌نژاد، شهید بهشتی، شهید مفتح، شهید مطهری، شهید رجایی، شهید باهنر، آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، در نوع عملیات ترور فیزیکی و شخصیتی است.
تفاوت دیگر این است که اگر آن روز، گروهی هاشمی‌ستیزی را نردبانی برای روحانی‌ستیزی و اسلام‌ستیزی خویش قرار می‌دادند، فوراً با نهیب «این تذهبون» امام مواجه می‌شدند و امروز سکوت مصلحت‌آمیز رهبری معظم انقلاب که در نامه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به آن اشاره شده، کار را به جایی رسانده که یک نامزد به خود اجازه می‌دهد جلوی ۵۰ میلیون بیننده تلویزیونی دروغ و تهمت بزند و روزنامه‌های همسو قسم یاد کنند که با بهانه و بی‌بهانه هاشمی‌ستیزی را تیترهای اول و دوم هر روز خویش کنند.
ثالثاً، امت حزب‌الله و بسیجی‌های واقعی دیروز که با قانون سهمیه حضور رزمندگان در دانشگاهها، محققان و استادان دانشجویان امروز هستند و با اعتراف نماینده ولی فقیه در دانشگاهها ۷۰ درصد با افراطیونی چون شما نیستند، خون دل می‌خورند و وقتی می‌بینند به بهانه‌های سیاسی، فرمانده شهدا، بسیجیان، سپاهیان و ارتشیان در ۸ سال دفاع مقدس آماج تهمت‌ها قرار می‌گیرد و به قول خویش در آن نامه صبوری پیشه می‌کند، بر مظلومیت شهدا و فرمانده‌شان اشک می‌ریزند. مشکل اینجاست که اول بسیجیان قدیم را خانه‌نشین کردید و سپس لباس آنان را پوشیدید و به فرمانده‌شان می‌تازید. حکایتی که یادآور آن واقعه‌ای است که شخصی به آیت‌الله العظمی بروجردی عرض کرد که یک روحانی را در حال دزدی گرفتند و حضرتش برآشفت و گفت: نگویید یک روحانی دزدی می‌کرد، بگویید دزدی لباس روحانیت پوشیده بود.
رابعاً، گیریم که گروه اندک شما همان گروه کثیر مردمی حامیان آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در توطئه‌های تجزیه‌طلبی و شورش‌های کور و بعدها در غائله ۱۴ اسفند ۱۳۶۰ و بعدها در غائله اسفندماه ۱۳۷۸ است، چه شده است که کفاره آن حمایت‌ها را، تهمت‌های امروز قرار داده‌اید و عمق گناهی که برای آن حمایت‌ها احساس می‌کنید، چقدر است که تهمت را با توهین آمیخته‌اید، کلاه انصاف از سر گرفته‌اید و لباس بی‌تقوایی به تن کرده‌اید؟
دور از شأن شما در ادعای اصول‌گرایی و سیاستمداری است که در نقادی‌ها این‌گونه ناشیانه قلم روزنامه‌نگاری به دست گیرید و در یک متن به اصطلاح نامه دچار تضاد‌های آن‌چنانی شوید!!!
از یک طرف شکست آقای ناطق نوری در انتخابات ۷۶ را نتیجه به تنگ آمدن مردم از سیاست‌های دولت سازندگی می‌دانید و از طرف دیگر به میدان آمدن فرزندان آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و حزب کارگزاران را عامل پیروزی آقای خاتمی در همان انتخابات می‌دانید!!
از یک طرف پیش‌بینی‌های اظهر من الشمس نارضایتی مردم از سوی رئیس عالی‌ترین مجمع مشورتی مقام معظم رهبری به ایشان را القای تقلب در انتخابات می‌دانید و از طرف دیگر جمله معروف آن نماینده مجلس را که می‌گفت: «باشید تا رأی ۲۴ میلیونی آقای احمدی‌نژاد را در فردای انتخابات ببینید» حاصل درایت و دوراندیشی می‌دانید؟!!
از یک طرف قانون وضع می‌کنید که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی می‌بایست برای افزایش «مشارکت حداقلی» در قبال سیل تهمت‌ها و توهین‌ها و دروغ‌ها تا پس از انتخابات ریاست جمهوری سکوت اختیار می‌کرد و از طرف دیگر حکم شرعی می‌دهید که آن نامزد انتخابات برای افزایش «مشارکت حداکثری» دروغ‌های مناظره را در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های انتخاباتی تکرار کند!!!
از یک طرف می‌گویید «ما نمی‌گوییم نامه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی با نیت تقویت اردوکشی خیابانی نوشته شده و از طرف دیگر در چند سطر پایین‌تر می‌گویند «نامه هاشمی برای پشتیبانی از آشوبگران نوشته شده بود.»
از یک طرف ابراز نگرانی می‌کنید که فلان تئوریسین اجتماعی که به غرب گریخته، در نوشته‌های خویش اختلاف مسئولان عالی‌رتبه نظام را القا می‌کند و از طرف دیگر برای فراگیری این القای شیطانی از هیچ روزنی دریغ نمی‌کنید؟!
این بی‌انصافی‌ها نتیجه کدام نوع نگاه به مسئولان جمهوری اسلامی است؟ چرا برای جبران ضعف عملکرد خویش در اقتصاد و فرهنگ، راه چاره را دشمن‌تراشی از میان انقلابیون سابق می‌دانید؟ اگر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی سکوت اختیار می‌کنند، برآشفته می‌شوید و وقتی لب به سخن می‌گشاید که اساس اسلام با رأی مردم بود و خواهد بود، آشفته‌تر می‌شوید؟!
نویسنده نامه که گویا نمایندگی همکاران رسانه‌ای خویش در یک جناح خاص را در نگارش این نامه به دوش می‌کشد، در هر جای نامه که فرصتی دست داد، مظلوم‌نمایی کرده و از شکایت سخن گفت؟!!
شکایتی که هرگز و هیچ‌گاه شخص آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از رسانه یا فردی نکرده است؟!!
امید آنکه این مرقومه کوتاه، پاسخ به همه تهمت‌ها و توهین‌هایی باشد که از یک سال گذشته و همزمان با مناظره تلویزیونی شب ۱۳ خرداد کلید خورد و هنوز هم ادامه دارد، هرچند می‌دانیم هدف نویسندگانی از این دست شفاف‌سازی و اطلاع‌رسانی نیست، وگرنه با کمترین تأمل در سخنرانی‌های دو همسنگر دیرین یعنی آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی پی خواهند برد که القای اختلاف آن دو بزرگوار یک «توهم» بیش نیست.
شاید یکی از گناهان نابخشودنی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از دیدگاه مدعیان دروغین پیرو خط امام و رهبری که این‌گونه هتاکانه به ایشان می‌تازند، عنایت ویژه امام به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی باشد که «وجود ایشان را برای انقلاب مفید می‌دانستند.»
و چه زیبا و دقیق آن عبد صالح در ۲۸ سال قبل پیش‌بینی فرمودند: «... احتمال قوی می‌دهم که بعد از من برای انتقام‌جویی از من به بعضی از نزدیکان و دوستانم تهمت‌های ناروا بزنند و به آتشی که باید مرا بسوزانند، آنان را بسوزانند...» (صحیفه نور، جلد ۱۷، ص‌90)
برای حسن ختام توجه کسانی که خود را در خط امام می‌دانند و هتاکانه به حضرت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی می‌تازند، به خاطره‌ای از آیت‌الله حائری شیرازی جلب می‌نماییم که روزنامه دولتی ایران در تاریخ ۱۲/۳/۱۳۸۹ نقل و منتشر کرده است: «حضرت آیت‌الله‌ العظمی خامنه‌ای در دوران ریاست جمهوری به من فرموده بودند هر زمان آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به مسافرت می‌رفت، امام(ره) گوسفندی را برای سلامتی ایشان قربانی می‌کردند و زمانی که ایشان از سفر بازمی‌گشت نیز امام(ره)
گوسفند دیگری را به شکرانه سلامتی‌اش قربانی می‌کردند و برای ایشان اهمیت ویژه‌ای قائل بودند و معتقد بودند که وجود آیت‌الله هاشمی رفسنجانی برای انقلاب لازم است.»
امید آنکه در بیان تاریخ و خاطرات دوران مبارزه و پیروزی، حبّ و بغض‌ها مانع بیان حقیقت‌ها نشود و بیان واقعیت‌ها متقدم بر همه دروغ‌ها باشد که این بهترین کار برای رسانه و ارباب رسانه‌هاست.
والسلام علی من اتبع الهدی