تولد















شاید در همین روز یا چند روز عقب تر از این پای در دنیایی نهادم که هیچ شناختی از اون نداشتم، تاریخ ولادتم را استناد به مجلدی می کنم که شناسنامه می خوانندش:
نام: محمد رضا
نام خانوادگی: اسمعیلی
نام پدر: حسین
نام مادر: زهرا
تاریخ تولد: نهم دی ماه
از روزی که پای در این جهان نهادم هیچ به یاد ندارم و هیچ تصویری در ذهنم نیست، فقط در تخیلم می توانم تجسم کنم کودکی را که گریه کنان پای بر هم می ساید و دست بر هم گره می کند از وحشت جایی که بدان قدم نهاده و فریاد می زند از افرادی که در آن هستند و تنها آغوش گرم مادر است که مرا ساکت می کند، چه پر مهر است!؟
در آن دوران پدرم را آبی و مادرم را سفید نقاشی کردم وبرادران و خواهرم را سبز می کشیدم
روزگار در گذر و من بزرگتر شدم و روزگار رنگ ها را بر من معنی دیگر بخشید، پدرم در خاک شد و رنگ برادر ارشدم قرمز شد! سال بر سال گذاشتم و عمر بر عمر و از این جهان هیچ نیافتم جز آنچه که دل می خواست و یا دیگرانی که بر من دلسوز بودند
سال های کودکی به امید بزرگی سپری شد و هر روز را برای رسیدن به روز تولد به انتظار می نشستم تا عددی بر سنم افزون شود و هر روز که به این روز می رسیدم خوشحال که سالی بزرگتر شدم. در آن زمان روزگار به کندی می گذشت
و حال که این روز را منتظر نیستم روزها چون برق و باد می گذرند و با چشم بر هم زدنی یک سال از عمر می گذرد
ای کاش هنوز کودک بودم و بابا را به رنگ آبی می دیدم و مادر را سفید و همه برادرها و خواهرم را سبز و هیچ آرزوی بزرگتر شدن نداشتم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چقدر قشنگ نوشتي
يادش گرامي( برادر ارشد )
پدر قرين رحمت الهي
تولدت كه گذشته اما من تبريك نگفتم
تولدت مبارك